ترور رابرت فورد به دست جسي جيمز بزدل

1.واقعن؟... آره؛ انگار كه اسم فيلم اين بود: ترور جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل. اما چه فرق مي‌كند؟ مگر جسي‌جيمز رابرت فورد را در اين فيلم ترور نكرد؟ مگر با آن چشم‌هاي نامردش انعكاس تصوير رابرت فورد را در تابلو نديد؟ مگر برنگشت؟ مگر آن هفت‌تيري را كه توي آستينش قايم كرده بود بيرون نكشيد؟ مگر نه اين‌كه يك شليك، و خلاص!
واقعن؟... آره؛ اين اتفاق‌ها در فيلم اندرو دومنيك نيفتاد. اما من بارها كابوس‌هاي باب را مرور كردم و كابوس‌هاي برادرش را. جسي جيمز بارها به خواب آن دو آمد و هر دوي‌ آن‌ها را با يك شليك به ديوار چسباند. حرفم را باور كن.

2. روي آن نمايي از فيلم كه افسران پليس رابرت فورد خون‌آلود را پس از هشت‌صدمين بار ترور جسي جيمز مشايعت مي‌كنند راوي مي‌گويد: باب معتقد بود تا اون روز هيچ كس به اندازه‌ي او هيچ كس رو نكشته، باب هشت‌صد بار ماجراي ترور جسي‌جيمز رو نمايش داد.

باب فورد با كشتن جسي جيمز مشهور شد و منفور‌شد. راوي مي‌گويد: باب وقتي كه جسي رو كشت اصلن فكر نمي‌كرد بعدن انقدر پشيمون بشه. شايد هيچ‌كس به اندازه‌ي باب دلش براي جسي تنگ نشده بود.

باب محتاج بود كه با كسي حرف بزند. محتاج بود كه كسي او را تبرئه كند اما كدام كس؟ حتي معشوقه‌اش از او مي‌پرسد: جسي رو از سر ترس كشتي؟

و جواب باب: آره.

هيچ‌كس با قاتل جسي‌جيمز كنار نيامد اما براي رهايي‌ي قاتل رابرت فورد هفت‌هزار امضا جمع شد.

3. اگر بخواهم ناعادلانه قضاوت كنم مي‌گويم رابرت فورد يكي از سودائياني بود كه براي چشيدن طعم‌هاي خوب خود را فروختند: مثل فاوست.

كمي با رحم‌تر كه باشم مي‌گويم او يهودا بود. كم‌آورد و مسيحايش را در برابر زنده ماندن فروخت. اين روايت معتبري است. خود رابرت فورد هم اين روايت را مي‌پذيرد.

اما او قرباني‌ي جسي‌جيمز، اين بي‌رحم محبوب شد. جسي جيمز حتي سلاحي كه دوست داشت با آن بميرد را هم خودش انتخاب كرده بود. او به واسطه‌ي شيشه‌ي تابلو بر مرگ خودش نظارت كرد ما ديديم كه او زل زده به هفت‌تير رابرت، اما زاويه ديد رابرت جوري نبود كه بتواند چشم‌هاي جسي را ببيند. جسي‌جيمز با طرحي پاك‌بازانه توانست علاوه بر رهايي از ترسي كه در سراسر فيلم رهايش نكرد اين رابرت لعنتي را هم سر جايش بنشاند. آخرش هم برنده جسي بود.

4. يك نفر در "ورايتي" نوشته كه قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل يكي از بهترين فيلم‌هاي دهه‌ي هفتاد است كه سي‌سال از قافله جا مانده. اما به نظر من اين تعبير نهايت ظاهربيني است. آن‌چه كه به واسطه‌ي اين وسترن نقل مي‌شود حرف‌هايي از جنس سر آلفردو را برايم بياور و بوچ كسيدي نيست، حتي محتواي فيلم دومنيك با فيلمي كه در دهه‌ي هفتاد از جسي جيمز ساختند ربطي ندارد. اگر وسترن‌هاي متقدم، وسترن قهرمانان بود و وسترن دهه‌ي هفتاد وسترن ضد قهرمانان، وسترن امروز "بله شما از اين به بعد فيلم‌هاي وسترن بيشتري خواهيد ديد" وسترن مردمان عادي است. كساني كه در بدترين حالت فقط تا حدودي مقصرند. نسبي‌گرايي به دوگانه‌سازترين ژانر سينمايي هم نفوذ كرده. در فيلم اندرو دومنيك هيچ كس خير نيست. در فيلم اندرو دومنيك هيچ كس شر نيست. و همان‌طور كه رابرت فورد جسي‌جيمز را ترور كرد، جسي جيمز هم رابرت فورد را ترور كرد. اين به آن در!

نكته: من عادت ندارم پيش از ديدن يك فيلم، نوشته‌اي درباره‌ي آن بخوانم و موقعي كه درباره‌ي يك فيلم مي‌نويسم اصل را بر اين مي‌گذارم كه شما آن فيلم را ديده‌ايد. اين پاسخ يك كامنت بود.

ضميمه: دو عكس از جسي‌جيمز و يك عكس ازرابرت فورد واقعي، و عكس يك اعلاميه‌ي تعيين جايزه براي دستگيري‌ي جسي‌جيمز:

برچسب‌ها:

نمي‌توانم بگويم دوستم داشته باش؛ درباره‌ي توهين

مادرم گاهي براي دلداري به من و بعضي ديگر يك جمله‌ي قصار را واسطه قرار مي‌دهد: مي‌تونم بگم دوستت دارم اما نمي‌تونم بگم دوستم داشته باش. حس مي‌كنم كه اين جمله مي‌تونه در جنگي كه بين مسلمان و غير مسلمان "اي كاش مي‌شد كه دوگانه‌ساز نباشيم" درگرفته "جنگ تمدن‌ها؟" الهام‌بخش باشد.

فتنه‌اي كه نماينده‌ي هلندي ساخته "و نماينده‌گي يك جنبه‌ي نمادين قوي هم دارد، نماينده برآيند مردم است." از تلقي‌ي او نسبت به اسلام ناشي مي‌شود. او ما را دوست ندارد "چرا؟" و ما نمي‌توانيم بگوييم ما را دوست داشته باش. خوب چه كار كنيم؟ كاري كه تا حالا كرده‌ايم اين است: تئو ونگوگ را ترور كرده‌ايم. سفارت‌خانه آتش زده‌ايم. براي گرفتن جان سلمان رشدي جايزه تعيين كرده‌ايم و در عين حال اعلام كرده‌ايم كه اسلام دين رحمت است. اين درست كه برخورد‌هاي خشن را عده‌اي انجام داده‌اند و "ارائه‌ي تصوير رحماني از دين" را عده‌اي ديگر، اما همه‌ي ما اجزاي يك كل هستيم. مسلمانان با استفاده از سياست "خفه‌شو" در برخورد با "آنان كه دوستشان ندارند" تنها بر نفرت دامن زده‌اند، كسي كه تصويري خشن از اسلام در ذهن دارد و برخوردهايي كه به چند موردش اشاره شد را هم مي‌بيند چه چاره دارد به جز تصديق دوباره‌ي عقايد خودش؟

از ابراز آزادانه‌ي عقايد، هيچ كس "اگر كه ريگي در كفشش نباشد" ضرر نمي‌كند و من از آنجا كه عميقن اعتقاد دارم تلقي‌ي نماينده‌ي هلندي از دين اسلام غلط است حس‌ مي‌كنم بهتر است كه او حرف هاش را بزند. سانسور كردن او علاوه بر اين‌كه برهاني بر صدق حرف او خواهد بود، فرصتي براي دفاع از خود را هم از ما مي‌گيرد. اما وقتي مدل پاسخ دادن مسلمانان از نوع سفارت‌خانه‌سوزي است چه؟

اگر به سيره‌ي نبوي مراجعه كنيم با موارد بسياري از توهين به ايشان مواجه مي‌شويم و نوع برخورد ايشان با اين توهين‌ها هم مشخص است. پيامبر اسلام در شرايطي كه در پي تثبيت دين خود بود فرصت‌هاي ايجاد شده از طريق جفاي ديگران نسبت به خود را مغتنم مي‌شمرد و پيام خود را ابلاغ مي‌كرد "چرا ما نبايد اين كار را بكنيم؟ به همين دليل است كه مي‌گويم سانسور هتاكان مضر است". حال مصلحين مسلمان نبايد از مروجان خشونت بپرسند شما با چه جوازي در حق پيامبري كه با تاكتيك عدم خشونت، با اعلام اين‌ كه "دوستت‌دارم" توانست هتاكان را شرمنده كند اين‌‌گونه جفا مي‌كنيد؟

مصلحين مسلمان بهتر است به جاي "ارائه‌ي تصوير رحماني" به غير مسلمانان از طريق سخن‌راني‌هاي فلسفي و غيرتاريخي، اين تصوير رحماني را به اجزاي تندروي جوامع خود بنمايانند.

از نظر من در ماجراهاي سريالي‌ي توهين تنها مقصر "كلمه‌ي تنها را با تاكيد بخوانيد" مسلمان هستند. نماينده‌ي هلندي نسبت به ما روادار نيست اما موضع او برآيند عمل ماست. از ماست كه بر ماست و چاره‌ي كار هم در اين طرف مرزهاست. حقيقت اين است كه حرمت امام‌زاده در دست متولي است و حرمت را ما شكسته‌ايم.

برچسب‌ها:

فرند فيد + توييتر

من صفحه‌ي فرند فيدم رو فعال كردم + من صفحه‌ي توييترم رو هم همينطور!

نكته: براي آشنايي با فرندفيد و توييتر اينجا رو بخانيد "املاش غلط شد؟"

بهار آمده اما...

خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است.

برچسب‌ها:

چارشنبه سوزي؛ آيا سرخورده‌گي‌ تنها عامل است؟

تخريب‌گري‌ فضاهاي عمومي حالا يكي از اركان "كنارهم بوده‌گي‌ي" ايراني‌هاست. اتوبوس‌هاي مدرن آقاي شهردار "كه درشان از اون ور وا مي‌شود!" هم از خودكار و چاقوي شهروندان عزت‌مند در امان نمانده است و البته طرح آماده‌سازي‌ي فضاي اتوبوس‌هاي بي‌آرتي با چاقو و خودكار ادامه‌ي مسير حسنه‌اي است كه تا حدودي ريشه‌اي وجودشناختي دارد!

بيت

نقشي‌ از چاقوي ما روي اتوبوس و درخت: يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند

اما همه‌ي عادت‌هاي تخريب‌گرانه‌ي ايراني‌ها مثل سنت يادگاري‌نويسي "بي‌خاصيت" و از روي "دله‌بازي" نيستند. سنت تخريب‌گرانه‌ي"اتوبوس‌سوزي‌" پس از تماشاي مسابقات ورزشي " و منطقن تخليه‌ي هيجانات فرو خورده" بر هر تماشاگري كه متمايل دارد خودش را بنماياند! واجب عيني است. با توجه به همه ظلمي كه زمين و زمان و احمدي نژاد در حق ايراني‌ها روا داشته‌اند اين سنت، نسبت به تخريب‌گري‌ها‌ي خاموش ونهاني سمپاتي بيشتري هم ايجاد مي‌كند. هر چه باشد تماشاگران با اين عمل خود بعضي فرضيات در زمينه‌‌ي‌ روان‌شناسي‌ي جمعي‌ي ايران راتاييد مي‌كنند و اين شايان تقدير است. سنت "چارشنبه‌سوري به مثابه‌ي چارشنبه‌سوزي" هم مي‌تواند در رديف همين تخريب‌گري‌هاي شايان تقدير بگنجد.

اما آبا با تكيه‌ي صرف بر گذاره‌هايي هم‌چون سرخورده گي‌ي اجتماعي و فنر فشار داده شده و... مي‌شود از ونداليسم ايراني تحليل جامعي ارائه داد؟

ايراني‌ها از تخريب‌گري لذتي خودآزارانه مي‌برند. هيچ به تكيه‌ي كلام دست فروشان كنار خيابان دقت كرده‌ايد؟ "آتيش زدم به مالم". اين فقط يك تكيه كلامي بي محتوا نيست. "ايثار" اين مقدس هميشه‌ي تاريخ نوعي "آتيش زدم به مالم" است و ايراني‌ها بي‌جا و به جا عادت دارند كه فداكاري را ستايش كنند. از سوي ديگر مهماني‌هايي كه ايراني‌ها برگذار مي‌كنند نوعي "آتيش زدم به مالم" است. من خانواده‌اي را مي‌شناسم كه به خاطر برگذاري‌ي جشن عروسي‌ي فرزندانشان تن به ورشكسته‌گي‌ي مالي دادند! واضح است كه اين خانواده از چنين ايثاري بسيار مشعوف و كيف‌آلود شده‌اند. و اين لذت، خودآزانه است.

از سوي ديگر ايراني ها مثل همه‌ي انسان‌ها تمايل شديدي به جلوه‌گري دارند.وقتي كه دختر همسايه آن‌گوشه دارد جلوه‌گري مي‌كند و آن يكي كمي آن‌ورتر به همين كار مشغول است و دوست تو "هماني كه تا ديروز از سوسك مي‌ترسيد!" امروز به هر دليلي خودش را رمبو حس مي‌كند و دارد افغاني‌ها را مي‌كشد تو هم خواهي‌نخواهي خودت را نشان خواهي داد. از انجا كه بشر يك ميمون جهش‌يافته است دست ميمون را در تقليد از پشت بسته. در تحليل تخريب‌گري‌هاي جمعي بايد سهم بسياري براي تمايل به جلوه‌"يري و تمايل به پي‌روي قائل شد.

خوب، به سلامتي كپسول‌هاي فروخورده‌اي را كه چند سال بود در انباري خاك مي‌خوردند تركانديم! و حالا بسيار مشعوفيم.
اين چند خط تا حدودي آشفته را فقط براي اين نوشتم كه بگويم در بررسي‌ي ريشه‌هاي بروز تخريب‌گري‌ي حاد در روز چارشنبه‌ي آخر سال بسنده كردن به عامل سرخورده‌گي اجتماعي نابسنده و كليشه‌اي است.

برچسب‌ها:

تلنگر نزن؛ به زندگي‌ي ماهي‌ي قرمز رنگ


مقدمه:

الف: ماهي قرمز مخلوق بشر است! حدود خيلي خيلي سال پيش چيني‌ها با ايجاد پيون بين چندين نوع ماهي‌ كه رگه هاي رنگارنگ بر پوستشان ديده مي‌شد توانستند به ماهي قرمز برسند. اين ماهي تا مدت زمان زيادي محرمانه بود و به جز عده‌ي خاصي از مردمان چين كسي از وجود آن خبر نداشت. ولي آفتاب حتي زير آب هم پنهان نمي‌ماند!

ب: تعداد رنگ‌هايي كه چشم ماهي قرمز مي‌تواند تشخيص دهد بيش از هر موجود زنده‌اي است.

پ: خطي‌جانبي از دو طرف لب ماهي قرمز تا دمش وجود دارد كه به شدت به ضربه و امواج الكتريسيته حساس است. تكيه‌ي اصلي‌ي اين مطلب من بيشتر روي همين خط است.

ت: ماهي قرمز مي‌تواند تا سي‌وپنج سال عمر كند، ولي...

ث: در سيزده روزي كه ماهي قرمز مهمان ماست بيشتر از يك سوم وزن بدنش را از دست مي‌دهد.

ج: معمولن ماهي‌هاي قرمز به شدت آلوده‌اند، طوري كه مطلقن توصيه مي‌شود در جريان آب‌هاي آزاد رها نشوند.

"همه ي اين نكته ها را امروز صبح از زبان يك پرنده‌شناس و به قول خودش شكاربان پير، دكتر كهرام در برنامه‌ي مردم ايران سلام شنيده‌ام و به طبع تمام خير و شر اين چند نكته‌ي بالا حواله مي‌شود به دكتر كهرام!"


و حالا اصل مطلب:

يك ماهي درشت قرمز رنگ كه تكيه داده به تحدب يك تُنگ تنگ، زل زده به بادي كه موج مي‌اندازد به آب دريا و يك چكه اشك نشسته گوشه‌ي چشمش.

چند روز است كه توي بعضي وبلاگ‌ها يك لوگو نصب شده با تصويري كه خط بالا وصفش كرد و يك جمله‌ي درشت: ماهي قرمز نمي‌خرم.

ترجيح من هم اين است كه ماهي قرمزها اين دو هفته را مهمان سفره‌ي خيلي سبز ما نباشند اما معتقدم بهتر است علاوه بر اين كه دل به احساس ‌مي‌سپاريم و به حال ماهي قرمزي كه روياي دريا مي‌بيند اشك مي‌ريزيم ، علاوه بر اينكه در حوالي‌ي وبلاگمان فرياد مي‌زنيم من ماهي قرمز نمي‌خرم عقلاني است كه يك موضوع كوچولو را هم با اطرافيانمان مطرح كنيم:


ما از آنجا كه شناختي از پديده‌ي ماهي قرمز نداريم نمي‌فهميم وقتي كه از سر ذوق با انگشت به تنگ ماهي قرمز تلنگر مي‌زنيم چه جفايي در حق او مي‌كنيم. همان‌طور كه دكتر كهرام توي نكته‌هاي بالا گفت، ماهي قرمز به شدت به امواج الكتريسيته و ضربه حساس است. شدت اين حساسيت فراتر از تصور ماست. همين را بگويم كه آن تلنگر از سر مهر ما و كودكاني كه با نگاه به انگشتان ما يك بازي‌ي قشنگ را ياد مي‌گيرند براي ماهي قرمز در حكم يك شوك الكتريكي‌ي بسيار شديد است. هيچ با خودتان فكر كرده‌ايد چرا ماهي قرمز كه عمري سي‌و پنج‌ساله بايد داشته باشد در خانه‌هاي ما معمولن دو هفته هم زنده نمي‌ماند؟


من اقداماتي مثل كار انجمن حمايت از حيوانات اصفهان "طرح فرهنگي ماهي قرمز" را كار بسيار مفيدي مي‌دانم.اما ناكافي. فكر كه مي‌كنم مي‌بينم ترويج فرهنگ استفاده‌ي صحيح خيلي بهتر از ترويج فرهنگ عدم استفاده است. هر چند كه من ماهي قرمز نمي‌خرم.



سوال: مجله‌ي هفت لغو امتياز شد؟

برچسب‌ها:

يك اصلاح‌طلب نماينده‌ي نهاوند شد


خوش‌بختانه آقاي دكتر مهدي سنايي توانست اعتماد مردم نسبتن هوشيار نهاوند را جلب كند! ايشان بنيان‌گذارو مديركل موسسه‌ي پژوهشي‌ي ايراس "يكي از مراكز علمي‌ي معتبر در حوزه‌ي مطالعات بين‌الملل" و يك ديپلمات برجسته هستند كه اميدوارم بتوانند خاطره‌ي دوست شريف مردم نهاوند، آقاي مهندس علي حسيني نماينده‌ي دوره‌هاي پنجم و ششم را زنده كنند. آقاي سنايي يادشان باشد كه مردم نهاوند بسيار دير اعتماد مي‌كنند و بسيار زود بي‌اعتماد مي‌شوند. هم چنين يادشان باشد كه ايشان به دليل معرفي از سوي اصلاح‌طلبان مورد اقبال نهاوندي‌ها قرار گرفته‌اند. اميدوارم آب‌وهواي مجلس حال ايشان را دگرگون نفرمايد!



نكته: روزنامه‌ي آقاي بني‌صدر در شماره‌ي 691 در مطلبي كه به نوعي بايد افشاگري باشد! اسم آقاي سنايي را به عنوان نماينده‌ي از پيش تعيين شده‌ در حوزه‌ي نهاوند آورده‌اند. من نمِي‌خواهم در مورد كليت آن مطلب قضاوت كنم اما در اين يك مورد به عنوان يك شاهد عيني از پيش تعيين شده‌گي ‌ي آقاي سنايي را تكذيب مي‌كنم. سنايي را مردم نهاوند انتخاب كردند، كسي انتصابش نكرد. ضمن اين‌كه در اين مطلب نام يكي از اقوام نزديك ما به عنوان نماينده‌ي از پيش تعيين شده‌ي يكي ديگر از شهرهاي استان همدان آمده. اين بنده‌خدا اگر از جلوي مجلس رد شود به عنوان خراب‌كار دستگيرش مي‌كنند. چه برسد به... در هر صورت انسان خوب است در مخالفتش هم باانصاف باشد. اقدام روزنامه‌ي آقاي بني‌صدر مي تواند توهيني به شعور مردم نهاوند تلقي شود.

برچسب‌ها:

كسي هم نخواسته كه من راي بدهم!

من و اكثر دوستاني كه اين يك هفته با آنها حرف زده‌ام، با اين دوست مستعار هم‌دغدغه‌ايم. در اين روز و اين ساعت اگر مجبور باشم كه بين سه گزينه‌ي اصول‌گرايي، اصلاح‌طلبي "به معناي دوم خرداديش" و تجديد نظرطلبي "به هر معناييش" يك گزينه را انتخاب كنم يواشكي، جوري كه خودم هم نفهمم يك گزينه به اين سه اضافه مي‌كنم "هيچ‌كدام" و حتا مربع كنار اين گزينه‌ي چهارم را هم پر نخواهم كرد! بغرنجيت شرايط به طرز اسفناكي هيجان برانگيز است!البته هيجاني از آن نوع كه آدم روي دايو يك استخر خالي كه تا لحظاتي ديگر مجبورت مي كنند از شنا كردن در آن لذت ببري تجربه مي‌كند! "تا نرفتم سر اصل مطلب يك حاشيه بزنم: اين سيماي مهيب ملي حالمون رو بهم زد اين چند روز! مي‌گه انگشتتو بگير بالا بگو من راي دادم!"








و حالا اصل مطلب:








من اصولن آدم خوش‌بيني هستم و حتا در همين صبح دل‌آزار هم خوش‌بيني دست از سرم بر نمي‌دارد. به نظرم آن‌قدر زندگي كردم كه بفهمم "شدت" «در مقابل فرج، اسم آن كتاب قشنگ قديمي يادتان هست؟ الفرج بعد الشدة" امري دائمي نمي تواند باشد، اين قصه هم يك روز به خاطره‌ها خواهد پيوست و البته ما هم يك روز به خاطره‌ها خواهيم پيوست "و به خاطر انتخابمان در آن سوم تير كذايي در رديف مردمان ملنگ تاريخ طبقه‌بندي خواهيم شد!"








اما من در عين خوش‌بيني يك كمي هم واقع‌بينم، بديهي است كه معتقدم فرج بعد از شدت نامه‌اي سراسر صلح و شادي نيست كه با پست پيشتاز و بيمه‌نامه‌ي معتبر توسط پست‌چي‌اي پير و مهربان "و احيانن با عبايي شكلاتي رنگ!" به دست ما برسد.








من عميقن معتقدم كه ما بايد فرصت طلبانه منتظر يك روزنه باشيم و البته هر انتخاباتي يك روزنه است مگر آن‌كه خلافش ثابت شود.








با همه‌ي اين احوال من هيچ اميدي به انتخابات فردا ندارم. شرايط طوري چيده شده كه حكومت به معناي مطلق كلمه از همين حالا برنده‌ي بازي‌ي فرداست. اصلاح‌طلبان و مني كه در شرايطي مساعدتر علي‌رغم همه‌ي بي‌لياقتي شان به آنها راي مي‌دادم در بازي‌ي فردا آچمز شده‌ايم. شمايي كه همه استاد شطرنج هستيد به حمدالله مي‌دانيد كه در شرايط آچمز چه كار مي‌شود كرد. آفرين! همان‌گاري كه اصلاح‌طلبان خيلي وقت است دارند انجامش مي دهند: هيچ‌ كار!








تعداد نماينده‌گان مجلس 290 نفر است "درست گفتم؟" و ليست اصلاح طلبان به زور از صد و سي‌ نفر بالا مي‌زند! و در اين ليست هر عجايبي يافت مي‌شود! از عجايبي گرفته تا مدير مهد كودك!








در اين شرايط تنها دليل براي شركت مي‌تواند رو كم كني باشد و بس و البته چنان كه پيداست شرايط براي رو كم كني هم فراهم نيست "اين انتخابات جان به جانش كني مرحله دومي است".








من البته معتقدم شركت اصلاح‌طلبان در اين انتخابات "هر چند كه از سر بي‌چاره‌گي به معناي دقيق كلمه" لازم بود. دقيقن به همان دليلي كه مشاركت و مجاهدين از شركت در انتخابات حمايت كردند. اين انتخابات آخر دنيا نيست. انتخابات رياست جمهوري‌اي هم در راه است و حقيقتي است كه در كشورهاي با نظام حكومتي رياستي انتخابات مجلس يك سوم انتخابات رياست‌جمهوري هم تاثيرگذار نيست. به نظر مي‌رسد كه اگر نوري هم بخواهد در ناصيه‌ي اصلاح‌طلبان تابيدن بگيرد كه البته اگر تو در ته چاه نوري ديدي من هم نور ناصيه‌ي آنها را مي‌بينم! در اين انتخابات‌ نخواهد تابيد. اما آيا عقلاني است كه تمام پل‌ها خراب شوند؟ نماينده‌ي اصلاح طلبان در انتخابات رياست جمهوري بايد تاييد صلاحيت شود. شايد كه فرجي شود! "چقدر مفلوك شديم جديدن!"








اتفاقن به نظر من حضور اصلاح‌طلبان در اين مجلس چندان بي‌ضرر هم نيست. همين اقليت كاكل زري مجلس هفتم كه بعد از مردن پري تازه يادش افتاده با VOA مصاحبه كند خيلي از مواقع به طرز احمقانه‌اي عامل ترميم شكاف‌هاي اكثريت شد "از جمله سر جريان وزير شدن جناب پورمحمدي" و البته نمي‌توان تصور كرد كه اقليت اين مجلس يك جنس ديگري داشته باشد، هم اين تافته و هم آن تافته را يك نفر بافته!








راستش را بگويم اگر هم بخواهم راي بدهم به ليست منشعب از اصول‌گرايان "اسمش چي بود؟" راي مي‌دادم. نه به اين دليل كه ابلهانه با خودم بگويم دموكراسي‌ي اسپانيا را دستياران فرانكو شكل بخشيدند پس... البته من نمي‌خواهم بگويم يكي مثل قاليباف كمتر است از معاون فرانكو است ولي مرد حسابي، آدم روي اسبي كه در كورس شركت نكرده كه شرط نمي‌بندد! به اين دليل عقلاني كه اينها نشان داده‌اند اگر آزادمرد نيستند لااقل تا حدودي عاقل هستند!








اصولن نه اصلاح‌طلبان به راي من نياز دارند "به اين دليل ساده كه مرد اقليت نيستند، از شجاعت لازم بي‌بهره‌اند. پس بود و نبودشان حدودن يك‌سان است." نه اصول‌گرايان تمايلي به راي دادن من دارند "حالا مثلن مگه ما چند نفريم كه رآي دادن و ندادنمون مهم باشه يا نباشه!" و البته نظر تجديد نظر طلبان هم كه مشخص است. اين وسط مي‌ماند خودم! خودم هم هنوز تصميمش را نگرفته!

برچسب‌ها:

ارزيابي‌ي شتاب‌زده؛ تكفير شتاب‌زده

خيلي از آدم‌ها از جمله اكثر ايراني‌ها ميل دارند اول درباره‌ي يك چيز قضاوت كنند بعد آن چيز رو اگر كه خوردني است "خوب يا بد" تا ته بخورند و اگر خواندني است، نخوانند و اگر كه شنيدني است هم‌زمان با چرت‌زدن به گوش جان بشنوندش.

اين رفتار به حدي رايج هست كه شاهدمثال نخواهد اما يك نمونه كه آسمان را به زيرزمين نمي‌برد!:

نمونه: جريان مصاحبه‌ي اخير دكتر سروش. عجيب مشعوف شدم وقتي كه كامنت‌هاي قشنگ "ولي اكثرن بي‌ربط" زير مصاحبه را خواندم و مشعوف‌تر شدم وقتي شنيدم مجتهد بزرگواري كه در كنار صدور حكم تكفير فيلم‌هاي شاعرانه مي‌سازند! مصاحبه شونده رو از دين خارج اعلام كردند "اين يكي از خصوصيات ايرانياست، آدمي كلن خوبه كه هم جاذبه داشته باشه هم دافعه؛ آقاي باهنر هم گفتن ديپلماسي‌ي ما ديپلماسي‌ي لبخند و اخمه" و آقاي جعفر سبحاني طي نامه‌ي حكيمانه‌اي اثبات كردند كه اساسن يا مصاحبه رو نخواندند يا اگر خواندند ارزيابي‌شان شتاب‌زده بوده.

فقط با يك بار خواندن مصاحبه به راحتي "اگر مشكل فهم نداشته باشيم" مي‌فهميم كه پيامبر مورد نظر سروش اگر چه انسان است اما در مقوله‌ي انسان معمولي نمي‌گنجد، او يك انسان واصل است پس بايد با در نظر گرفتن ابعاد و خصوصيات اين گونه انسان تحليل شود و نه هر جور كه ما عشقمان كشيد. "به حمدالله از آن‌جا كه جمهعوري‌ي اسلامي يك حكومت عارف پرور است دوستان احتمالن با مقوله‌ي انسان واصل آشنا هستند". اين‌كه استدلال كنيم انسان هوي و هوس دارد پس اگر وحي مقوله‌اي باشد كه يك منبع فعال انساني در آن دخيل است به معناي دخيل دانستن هوي و هوس در مقوله‌ي وحي است عملن نقض سابقه‌ي طولاني‌ي بحث عصمت در كلام اسلامي است "خداي نكرده شما از آن دسته نيستيد كه براي عصمت تبصره قائلند و نبي را در بعضي مقولات معصوم نمي‌دانند؟ الحمدالله!". درست است كه انسان‌ها معمولن دچار هوي و هوسند اما مگر كه پيامبر يك انسان معمولي است؟ مگر او معصوم نيست؟

حال؛ اينكه نظر سروش در مورد كيفيت ارسال وحي تا چه حد مقبول است بحثي است كه كاملن در حوزه‌ي كلام اسلامي مي گنجد و اتفاقن بحث جذابي است و من به عنوان يك علاقه‌مند به اين مقوله دوست داشتم در فضايي به دور از تكفير بحث را دنبال كنم

اين درست كه حرف سروش در قرائت كلامي‌ي رسمي و پذيرفته شده نمي‌گنجد "هر چند خيلي هم از آن دور نيست زيرا مقولاتي چون عصمت را پايه‌ي بحث خود قرار داده". اما مگر قرائت كلامي‌ي رسمي، وحي است يا ذات اقدس اله است و يا ذات نبي است كه هتك آن باعث تكفير شود؟ "آن هم توسط يك فيلم‌ساز!!!"

2.تاريخ اين سرزمين بسياري افراد را مي‌شناسد كه جان خود را بهاي بيان حرف‌هايي خارج از قرائت رسمي "از دين، سياست، اخلاق و..." قرار داده‌اند. در آن موارد عده‌اي ظاهربينانه هيزم آتش تكفير آن‌ها شده‌اند. اين بار به علل متفاوتي كه مهم‌ترين آن‌ها سنجيده بودن سخن سروش است تير تكفيريان فعلن به سنگ خورده اما بازي همان بازي است. "اين لغت تكفيريان چقدر آشناست... در عراق كساني كه اين لقب را دارند شيعه‌كشي راه انداخته‌اند و اين يعني كه ما همه‌مان علي‌حده كافريم آقاي مجيدي!"

آقاي مجيدي هيزم بد آتشي شده‌اند. آتش حرف هاي نابه‌جا و شتاب‌زده‌ي آقاي مجيدي نه دامن سروش را رها خواهد كرد "حداقل تا وقتي مقوله‌ي موج‌سواري ي اصول‌گرايانه امري رايج است" نه دامن آقاي مجيدي را. آدم‌ها گاهي حرف هايي مي زنند و كارهايي مي‌كنند كه روي پيشاني شان ثبت مي‌شود. به شناسنامه‌ي آن‌ها مي‌پيوندد. مثل اين حرف هاي مجيدي. مثل نقش سروش در انقلاب فرهنگي.

3.اگر آقاي سبحاني، آقاي مجيدي و اكثر دوستان كامنت‌گذار "چه آنان كه خروج سروش از دين را تبريك گفته‌اند چه آنها كه بر اين امر ابراز تاسف كرده‌اند" ارزيابي‌شان شتاب‌زده نبوداين جوابيه‌ي آقاي سروش اعتبار آنها را تا اين حد زير سوال نمي‌‌برد.

+ بخش دوم جوابيه‌ي سروش

+ مطلب آيت‌الله سبحاني درباره‌ي نظرات سروش بخش اول - بخش دوم

+ داريوش عزيز در ملكوت موشكافانه موضوع تكفير سروش را بررسي مي‌كند

برچسب‌ها:

تا هوا تازه شود

اول:


كدام درخت از كيفيت مناسب‌تري براي نشانده شدن به جاي مردان سياست بهره‌مند است؟ پاسخ اين سوال را روز بيست‌چهارم اسفند پس اقامه‌ي نماز جمعه چهارتا كنيد و بيندازيد توي صندوق راي

:توضيح

درخت يك گياه بزرگ چوبي ديرپاست

مرد سياست يك گياه بزرگ يا كوچك چوبي‌ي بي‌دست و پاست

دوم:

امروز درخت‌هاتان را كاشتيد؟ فردا هم برويد نيكو را بكاريد

دعا

الهي هميشه در صحنه باشي

برچسب‌ها:

شوراي امنيت؛ اين خانه را بايد تكاند، اما...

1.آرمان‌گرايان اوايل قرن بيستم ايالات متحده؛ كساني هم‌چون وودرو ويلسون كه سوداي اجتناب پذير بودن جنگ را در سر داشتند، ايده‌ي يك سازمان فراگير بين‌المللي با كاركرد حداقلي‌ي حل گره‌هاي بسته‌ي بين‌المللي را ارائه دادند. اين چنين بود كه ويلسون آخرين بند از چهارده بند شرايط شركت آمريكا در جنگ اول جهاني را تشكيل جامعه‌ي ملل قرار داد. پيروان دموكرات ويلسون پس از جنگ دوم "كه يكي از نتايج جانبي‌ي آن نابودي‌ي جامعه‌ي ملل بود" براي تحقق آرمان ويلسون ايده‌ي تشكيل سازمان ملل متحد را مطرح كردند. هم جامعه‌ي ملل و هم سازمان ملل ايده‌ي آرمان‌گراياني بود كه در تحليل‌هاي خود وقعي به ايده منافع ملي "مبناي نظريه‌ي واقع‌گرايي در سياست بين‌الملل" نمي‌گذارند. اما اين واقع‌گرايان بودند كه ميراث‌دار روياي جهان بدون مرز شدند و بر پايه‌ي ايده‌ي منافع ملي بنيان‌هاي فلسفي‌ي تشكيل سازمان ملل متحد را تحريف كردند.


2. سازمان ملل شش ركن دارد كه مناقشه‌برانگيزترين آنها شوراي امنيت است. شوراي بي‌يال و دم و اشكمي كه در ايده‌ي رويايي و غيرعملِي‌ي آرمان‌گرايانِ اوايل قرن بيست نقش امنيت‌دهنده‌ي جهان را بازي مي كرد اما در شرايط مرگ آرمان‌گرايي در سياست بين‌الملل "نه تنها در عمل، كه حتي در نظريه هم از بعد جنگ دوم ايده‌هاي آرمان‌گرايي هژموني‌ ندارند" شوراي امنيت ابزاري شد براي تامين منافع‌ملي ابرقدرت‌ها "و پس از پايان نظام دوقطبي براي تامين منافع غرب".

كمتر كسي در جهان از وضع موجود شوراي امنيت راضي است. ساختار شوراي امنيت مربوط به شرايط جنگ سرد است. حق وتو به اين علت به كشورهاي عضو دائم داده شد كه اولن پس از جنگ بنياد تفكر موسسين سازمان ملل اين بود كه كشورهاي بزرگ وظيفه‌ي تامين امنيت جهان را دارند و دومن براي تامين امنيت جهان كشورهاي بزرگ بايد با هم هماهنگ باشند تا زمينه براي جنگ سوم جهاني فراهم نشود. به همين دليل هم عدم موافقت يك عضو دائم با طرحي كه در شوراي امنيت ارائه مي‌شود به منزله‌ي رد آن طرح شد.

اما در آن روزگار جهان متشكل بود از چند قدرت بزرگ و چندين و چند ريزقدرت كه حتي توان اداره‌ي داخلي را هم نداشتند. شرايط تغيير كرده است. جهان از حالت دوقطبي و حالت خنثي كننده‌ي ابرقدرت‌ها نسبت به هم خارج شده "و اتفاقن همين موضوع باعث قدرت گرفتن شوراي امنيت شده" و از سوي ديگر سطح قدرت تقريبن تمامي‌ي كشورهاي جهان ارتقاء محسوسي يافته و آنها خود را صاحب حق براي دخالت در مسائل بين‌المللي مي‌بينند. در اين شرايط ساختار "وتويي‌ي چند واحد" لااقل از جنبه‌ي نظري نمي تواند چندان منطقي باشد.

ايده‌ي تغيير ساختار شوراي امنيت پس از 11 سپتامبر بسيار جدي شده. در گزارش سال 2004 كوفي عنان با عنوان "به سوي آزادي‌ي بيشتر: توسعه، امنيت و حقوق بشر براي همه" موضوع تغيير ساختار شوراي امنيت مورد توجه قرار گرفت: عنان معتقد بود "البته گزارش او بر مبناي گزارش يك كارگروه بين‌المللي تدوين شده بود پس بهتر است بگوييم متخصصان معتقد بودند:" شوراي امنيت بايد به سمتي برود كه نماينده‌ي تعداد بيشتري از انسان‌ها شود و البته از حالت بي يال و دم و اشكم بودن به در آيد و توانايي بيابد كه براي حفظ صلح وامنيت جهاني به صورت واقعي وارد عمل شود. دو طرح پيشنهادي‌ي عنان براي اصلاح شوراي امنيت اين‌گونه بود:

الف: 6 عضو دائم و سه عضو غير دائم به مدت 4 سال و تمديد نشدني به 5 عضو دائم و 10 عضو غير دائم كنوني اضافه شوند

ب: 8 عضو غير دائم به مدت 4 سال و تمديد نشدني و يك عضو غير دائم به مدت دو سال به صورت تمديد نشدني بر اعضاي كنوني اضافه شوند

كوفي عنان تصريح كرده بود تا قبل از نشست سران 2005 بايد يكي از اين دو طرح توسط اعضا پذيرفته شود اما...

3. اين‌كه مسئولان جمهوري‌اسلامي با لحني احساسي "واشوراي امنيتا" سر مي‌دهند خالي از پايه‌ي منطقي نيست اما سوال من از اين بزرگواران اين است كه اگر همين امروز به آنها اطلاع دهند كه ايران با حق وتو به عضويت شوراي امنيت پذيرفته شده باز هم همين‌گونه آرمان‌گرايانه در ضم حق وتو جملات احساسي بيان مي‌كنند؟

انسان‌ها سخن از سر صداقت را راحت‌تر مي‌پذيرند، به همين دليل هم صحبت خاتمي در نشست‌سران 2003 در مورد اعطاي حق وتو به سازمان‌هاي منطقه‌اي "با وجود غير عملي بودنش" حداقل با واكنشي مثبت در جهان روبرو شد اما در شرايطي كه اجماع عمومي درباره‌ي ناكارامدي‌ي ساختار شوراي امنيت وجود دارد حرف احمدي نژاد و دوستان جز خنده‌اي كه معناي بدي دارد واكنشي ديگر برنمي‌انگيزد. نه در جهان و نه حتي در ميان قشر آگاه‌تر مردم ايران. متاسفانه ما با دست خودمان داريم گور خودمان را مي‌كنيم.

براي مطالعه:

مجموعه مطالب سايت باشگاه انديشه درباره‌ي سازمان ملل

مطالب همين باشگاه درباره‌ي شوراي امنيت

و ديگر اين‌كه: اسم پست فردام اين است: تا هوا تازه شود. موضوعش را حدس زدي؟ بابا باهوش!

برچسب‌ها:

ميراث پوتين در دستان خرس


Medved در زبان روسي لغتي است براي ناميدن خرس و در اصطلاح براي ناميدن كندوداران، كساني كه متخصص به‌دست‌آوردن عسل هستند به كار مي‌رود. و اينك ظاهرن dmitry medvedev مرد اول سرزمين زمستان است: روسيه.هر چند كه حتي خود او نيز مي‌داند كه ولادمير كبير ميراث خود را در چنگال يك خرس رها نخواهد كرد.

مدودف تا آينده‌اي نامعلوم تحت‌الشعاع پوتين باقي خواهد ماند. شايد تنها عرصه‌ي خلاقيت براي رئيس‌جمهور جديد، مسائل اقتصادي‌ي جامعه‌ي هم‌چنان فسادزده‌ي روسيه باشد.

اما بايد توجه داشت كه هيچ دو انساني مانند هم نيستند. اين‌كه فرض كنيم مدودف كپي برابر اصل پوتين است خام انديشي‌اي بيش نيست. پوتين هم‌چنان فرد اول روسيه است اما فرد دوم حالا خيلي قوي‌تر از پيش است. هر چه باشد به ظاهر او فرد اول روسيه است.

به نظر مي‌رسد مدودف فرد ميانه‌روي است كه سر جنگ با جهان را ندارد و اين به نفع امريكا است. تمايلات ليبرالي‌ي مدودف نيز او را به غرب نزديك مي‌كند.

ولي تا اطلاع ثانوي پوتين هم‌چنان فرد اصلي‌است. چه نخست‌وزير شود و چه در باشگاهش به تمرين جودو بپردازد. اين اصلي است كه حتي مدودف نيز در ظاهر آن را پذيرفته.

مدودف بايد محك بخورد و مسابقه‌ي تسليحاتي‌ي اخير روسيه و غرب مي‌تواند سنگ محك خوبي براي او باشد

چند لينك درباره‌ي مدودف و چيزهاي ديگر:

مدودف برنده‌ي انتخابات روسيه شد

انتخابات در روسيه

پيش‌بيني‌هاي 2008 به نقل از سايت روسيران

سوء قصد به جان مدودف؟

مدودف و ميل به سرمايه‌گذاري داخلي

دموكراسي براي مدودف

آيا مدودف توانايي‌ي پوتين در ايجاد تغيير را خواهد داشت؟

اظهارات مدودف درباره‌ي مسائل اقتصادي

اظهارات پوتين درباره‌ي اولويت‌هاي دراز مدت روسيه

پديده‌ي پوتينيسم در روسيه "دكتر الهه كولايي"

روسيه‌ي مدودف؛ روسيه‌ي پوتين

جاده‌ي افتخارات پوتين

مهمان بعدي كرملين كيست؟ "نعمت احمدي"

اظهارات كسينجر درباره‌ي مدودف

مدودف در ويكي‌پديا

واكنش پوتين به پيروزي مدودف

نخستين كنفرانس مطبوعاتي مدودف پس از پيروزي

ديگر اينكه: و اينك سومين تحريم ايران، فردا در اين مورد مي‌نويسم

برچسب‌ها:

خفقان

ترس فوران مي‌كند. شما داريد مطلبي درباره‌ي چهار ماه و سه هفته و دو روز ترس دختراني مي‌خوانيد كه جبر جغرافيايي آن‌ها را زاده‌ي اروپاي شرقي كرده. سرزمين گوجه‌هاي سبز: روماني.

دارم درباره‌‌ي برنده‌ي نخل طلاي 2007 حرف‌ مي‌زنم، داستان يك روز از مرده‌گي‌ي مردمان روماني در 1987، دو سال پيش از اعدام برادر كوچيكه، چائوشسكوي آهني. يك روز از زندگي‌ي دختر دانشجويي كه هم‌اتاقي‌اش ناخواسته باردار شده و در طول اين فيلم بايد بچه‌اش را سقط كند. داستاني كه اركان كليشه‌اي‌ي وحشتناك بودن را ندارد، اما مو به تن آدم سيخ مي‌كند. باور نداري امتحان بكن.

تماميت‌خواهي‌ي حاكمان مثل سرطان است. سلول به سلول پيش مي‌آيد تا كه تمام تو را –نه فقط جامعه‌ي تو را كه دقيقن خود تو را- فرا بگيرد. نوع رومانيايي‌ي اين ترس را به شكلي تلطيف شده در رمان فوق‌العاده قشنگ هرتا مولر: سرزمين گوجه هاي سبز خوانده بودم و حالا هم در فيلم سرد و بي‌تلاطم آنتونيو مونيو ديده‌ام و البته خودم در زندگي‌ي روزمره‌ام دوز پائيني از اين ترس را تجربه كرده‌ام.

در سكانس اوج فيلم دخترك كه پس از يك روز دردناك براي خلاص شدن از شر نق‌نق‌هاي دوست‌پسرش به جشن تولد مادر او آمده و دوستش را با سوزش مدام سقط جنين در اتاق هتل تنها گذاشته ميهماني و روزمره‌گي‌ي لباب از ترس از آينده‌ي آن را ترك مي‌كند و در كوچه‌اي تنگ و ترش تمام دردهاش را استفراغ مي‌كند تا جا براي دردهاي جديد باز شود و آن‌گاه با آن‌ صداي تند نفس‌ كشيدن قدم تند مي‌كند تا خود را به اتوبوس برساند. خفقان اين سكانس با آن حركات هيستريك دوربين كه ناگهان آرام مي‌شود گلوي آدم را مي‌چسبد و تا چند دقيقه بعد از فيلم آدم را رها نمي‌كند. تا هوايي نخوري و سيگاري حواله‌ي سلامتي‌ات نكني! خصوصن كه اين خفقان در لحظاتي بعد تكرار خواهد شد. آنجا كه ترس دختري كه جنيني چهار ماه و سه هفته و دو روزه در كيف دارد و ترس سه تا پنج سال زندان را در دل، تو را هم فرا مي‌گيرد. اين ترس، ترس اصيلي است. ترس از روي شكم سيري فيلم‌هاي ژانر وحشت نيست. ترس براي اين آدم‌ها بخشي از زنده‌گي روزمره است و همين است كه بيخ گلو را مي‌چسبد.

در اين فيلم سرماي شي‌ء واره‌شدن، دختري كه ناخواسته حامله شده را چنان فرا گرفته كه او با عزمي راسخ راه را بر رفتن مردي مي‌بندد كه آمده تا جنين او را كورتاژ كند و چيزي فراتر از پول مي‌خواهد –اخلاق در شرايط شيء واره‌گي منفجر مي‌شود- و بعد از سقط آن چهار ماه و سه هفته و دو روزه‌ي مرده به خوابي عميق فرو مي‌رود. خوابي از سر بي‌تفاوتي.

دوم: فيلم، مردم‌نگاري‌ا‌ي فوق‌العاده است. صحبت‌هاي روزمره‌ي ميز شام تولد، ماجراي پيدا كردن سيگار كنت از بازار سياه كه در چندين سكانس پياپي، داستان موازي فيلم است. اظهار نظرهاي شخصيت‌هاي فرعي فيلم درباره‌ي رشته‌ي پلي‌تكنيك و...اين‌جور ظرافت‌هاست كه يك فيلم را شناسنامه‌دار مي‌كند.

سوم: تقريبن در همين روزهايي كه هنگامه‌ي تماشاي اين فيلم رومانيايي بالا گرفته، فيلم جونو هم دارد خودنمايي مي‌كند. فيلمي درباره‌ي ناخواسته حامله شدن يك دختر شانزده‌ساله‌ي آمريكايي. توصيه‌ام اين است كه براي شناخت ابعاد توتاليتريسم، بعد از تماشاي 4 ماه و 3هفته و 2 روز، اين فيلم را هم ببينيد و به خصوص به اشك‌هاي از سر شوق نامادري دخترك پس از ديدن عكس سونوگرافي‌ي او زل بزنيد.


ديگر اينكه: فردا اگر كه بتوانم درباره‌ي انتخابات رياست‌جمهوري‌ي روسيه مي‌نويسم. كم‌كم بايد بروم سر اصل مطلب!

برچسب‌ها:

براي آن‌ كه خطوط نرم دارد

الف: تقويم قديمي

از هزار سيصد و هشتاد و يك تا حالا يك تقويم قديمي روي ديوار اتاق من ماه مهر را نشان مي‌دهد و تقاطع دو تپه‌ي نرم را كه ابرهايي كوچولو بر آن سايه افكنده‌اند، روي تپه گيسوان زني سينه‌ي مردي را شكافته‌اند و از آن رد شده‌اند. از بس‌كه باد مِي‌آيد در طرح‌هاي اردشير رستمي!

اين تقويم را وقتي كه به كلاس‌هاي داستان نويسي‌ي شهريار مندني پور مي رفتم از موسسه‌ي كارنامه گرفتم. آن‌ وقت‌ها مجله‌ي كارنامه زنده بود و دفتر كارنامه‌ي هنوز همسايه‌ي شهروند بيهقي بود. آن روز من علاوه بر اينكه تقويم، خود اردشير رستمي را هم گرفتم و گذاشتمش كنج قلبم.

ب. آدمي به نام اردشير

او شعر مي‌كشد. خورشيدي كه يك تكه‌اش كنده شده و نشسته در سفره‌ي دو عاشق فقير،يك شعر است و اين شعر را اردشير رستمي كشيده. خطوط نرم او تطهير كننده‌اند. هر آدمي براي انجام كار خلاقه احتياج دارد كه به شكلي خودش را استارت بزند و من وقتي مي‌خواهم خودم را استارت بزنم به خطوط نرم آدمي به نام اردشير رستمي رجوع مي‌كنم.

پ. فقر

اردشير آدم را به غصه مي‌اندازد كه چرا من كودكي‌ي فقيرانه‌اي نداشته‌ام كه تلخي و زيبايي‌ي فقر همان‌طوري كه حالا در اردشير شكفته در من هم شكفته شود، طرح‌هاي اردشير قناعت و مناعت طبع دارند. روزي از همان روزهاي قديمي، وقتي كه كارنامه زنده بود اردشير در مصاحبه‌اي گفته بود در اوايل ورودش به تهران سرپناهي نداشته و براي همين نيمه شب‌ها براي رسيدن ساعت پنج صبح لحظه شماري مي‌كرده تا حمام عمومي باز شود و او بتواند سرماي شب را باگرمابه به در كند. اين فقر در اردشير جلوه‌اي زيبا يافته و در طرح‌هاي اردشير جلوه‌اي حكيمانه، ارجاعتان مي‌دهم به سفره‌ي آن دو عاشق فقير در بند بالا.اردشير آدم را به غصه مي‌اندازد كه

ت. آدم‌هايي مثل اردشير

كمند اما هستند. من دوستي دارم "او اتفاقن وبلاگ‌نويس هم هست" كه مثل اردشير زيباست. او طرح نمي‌كشد و حتي شعر هم نمي‌گويد اما عاشقانه از فقر كودكي هاش حرف مي‌زند و مي‌نويسد و زيبا از زندگي‌ و سختي‌هاش شكايت مي‌كند. آدم‌هايي مثل اردشير و اين دوست من در بين اين همه آهن غنيمتند.

اين هم يك شعر؛ با الهام از اردشير و براي او:

نشستن

كنار مدادي

كه در دست‌هاي تو


براي اينكه خطوط، درخت بشوند

براي اينكه آب‌ها

بريزند از گيسوان زني

كه روزي

كنار مداد تو روييد

براي اينكه بادها خطوطي شوند

نرم

كه خطوط زنانه‌ي تقويم‌هاي قديمي را

-اگر كه دست‌خط تو باشند-

برشته

و دوآتشه

و گرم خواهند كرد


نشستن

كنار دست‌هاي تو

در روز اول فرودين سال هزار سيصد و هشتاد و هميشه


آنجا خورشيدها برشته‌اند

بيا آنجا چادر بزنيم


نكات:

عكس اين مطلب را از هم‌شهري آن‌لاين گرفتم، از اين گفتگو با اردشير

و ديگر اين‌كه چهار ماه و سه هفته و دو روز بعد؛ فرصت او تمام شد

برچسب‌ها: