آه، دههی شصت
برچسبها: در جستوجوی دههی شصت
کوته نوشت های احمد ابوالفتحی
برچسبها: در جستوجوی دههی شصت
از دهان تا گلو
برچسبها: بیست عاشقانهی فیلتردار
برچسبها: همينطوري
برچسبها: خوشمزه هستند
برچسبها: همينطوري
برچسبها: آقا نیما
وقتی که قیصر مرد من شیروانیی داغ را به روز نمی کردم و هیچ جای دیگری هم نمینوشتم، پس نتوانستم چیزی بنویسم برای او و این موضوع از همان هشتم هشت هشتاد و شش لعنتی تا حالا آزارم داده است. من فکر میکنم نوشتن دربارهی یک آشنای مرده خیلی به آدم کمک می کند برای دل کندن از او و این یک اعتراف است: بیشتر مطالبی که نوشتهام دربارهی مردهگانی که دوستشان داشتهام بیشتر برای تسکین دادن خودم بوده است، برای اینکه در اینده خودم را آزارندهم که او مرد و تو فراموشش کردی، ولی خوب قیصر امینپور "که دوستش داشتم" مرد و من چیزی دربارهی او ننوشتم. چند روز پیش مطلع شدم دوم اردیبهشت سالگرد تولد اوست و از همان چند روز پیش تصمیم گرفتم چیزی بنویسم برای او و در روز دوم اردیبهشت بگذارمش روی وبلاگ. اما هر کاری کردم نشد که آنچیزی را که باید، بنویسم "آره دوست من. خاک سرد است". به همین خاطر خودم را جریمه کردم! جریمه هم این بود که یک بار از روی یک مصاحبه با مرحوم حسن حسینی "که نمی دانم چرا حس میکنم از دستم عصبانی است!" دربارهی مرحوم قیصر امینپور که در شمارهی سیام مجلهی شعر "اسفند 81" چاپ شده بنویسم. راستش مصاحبه کننده سوال های خوبی نپرسیده اما اصولن حسینی هم به سوالهای او جواب نداده! و حرف خودش را زده. ولی تصمیم گرفتم واو به واو همهاش را نقل کنم. توی سایت سورهی مهر این شمارهی مجلهی شعر "که تمام مطالبش دربارهی قیصر است" وجود نداشت پس تصمیم گرفتم مطلب را به اشتراک بگذارم.
هر چند که این مطلب را من تایپ کردهام ولی کلیهی حقوق آن به مجلهی شعر حوزهی هنری اختصاص دارد و آنها در صورت تمایل میتوانند این مصاحبه را روی سایتشان قرار دهند.
مطلب را از اینجا دریافت کنید.
برچسبها: یاد
اول:خوشحالم که با حرکت پارتیزانیی پونه خانم بربرانی فضا دارد آماده میشود تا من ایدهای را که یک مدتی ذهنم را مشغول کرده بود ارائه بدهم. چند وقتی هست که به دنبال ایدههای جدید برای ارائهی آثار نوشتاری به خواننده میگردم. دغدغهام هم فقط سانسور نیست. سیستم توزیع کتاب در ایران، گرانیی گاهی غیر قابل توجیه کتاب و به نظر من از همه مهمتر آسیبهای زیستمحیطیی کاغذ در من این حس را ایجاد کرده که باید به فکر جایگزینی برای کتاب کاغذی باشیم و البته فعلن در دسترسترین و بهصرفه ترین جانشین کتابالکترونیک است. لزومی نمیبینم که دربارهی مزایای کتاب الکترونیک توضیح بدهم. مطمئنن شمایی که این مطلب را میخوانید با آن آشنا هستید.
دوم: کتابالکترونیک "و اصولن ارائهی اثر بر روی شبکه" مسئله نیست. مسئله چگونهگیی توزیع کتاب الکترونیک "و به طور عام، اثر" بر روی شبکه است. سالهاست که وسوسهی ارائهی داستان و شعر بر روی شبکه همهی خالقان جوان را تبزده کرده اما من به عنوان کسی که از همان سالهای اولیهی ورود اینترنت به ایران با این دنیا آشنا هستم میدانم که این دنیای دنگال مجازی یکجورهایی سراب است برای نواثران "این کلمهی نواثران را نمیدانم کجا دیدهام، قشنگ است." اینجا آنقدر وسیع است که به سختی خوانده میشوید. شاید حتی سختتر از دنیای واقعی. و این حرف من این معنای ضمنی را در خودش پنهان کرده که چه بسیار آثار ناب که در گوشه و کنار اینترنت خاک مجازی میخورند و صاحبانشان را دق میدهند. راستش را بخواهید من چندان غصهی نویسندگان گردنکلفت را نمی خورم. آنها خوانده میشوند. مسئلهی من جوانترها هستند. هر چند که ایدهای که همین حالا میخواهم ارائه بدهم هر دو گروه را پوشش میدهد.
سوم: نمیدانم با دنیای وب2 چقدر آشنایید؟ این نوشته جای توضیح وب2 نیست. تنها چیزی که حالا لازم است از فلسفهی وب2 بگویم این است: در این دنیا مرز بین تولید کننده و مخاطب کنار میرود. هر مخاطب یک تولیدکنندهی بالقوه یا بالفعل است. مبنای این دنیا بر اشتراک داشتههایمان با یکدیگر در یک فضای از پیش تعیین شده شکل میگیرد. ویکیپدیا یکی از این فضاهای از پیش تعیین شده است. سیستم آراساس و امکان اشتراک آراساسخوان هایی مثل گوگلریدر یکی دیگر از امکانهایی است که بر مبنای وب2 خلق شدهاند. همین وبلاگنویسی که من و احتمالن شما به آن مشغولیم یک مدل اشتراکگذاری است که با سیستمهای اشتراکگذاریی لینک مثل بالاترین و دلیشز تکمیل میشود. دیگر عصر رابطهی انفعالی بین مخاطب و تولید کننده به پایان رسیده و ما این را مدیون فلسفه ی وب2 هستیم. این ها را گفتم تا بگویم هر ایدهای برای آیندهی اینترنت اگر بر مبنای وب2 شکل نگیرد منطقن شکست میخورد. ایدهی من بر مبنای وب2 پرداخته شده.
چارم: من به یک سایت فکر میکنم که دو سرفصل مهم را در دستور کار قرار بدهد:
1. بازاریابی برای کتابهای الکترونیکی ناشران آنلاین یا نویسندگانی که در نقش ناشر آثار خود امکانی برای معرفیی خود به مخاطب ندارند. "چیزی در مایههای حراجیهای اینترنتی، با این تفاوت که در این بازار قیمت مقطوع است!" در ایدهی من این سایت هیچ نقشی در فروش اثر ندارد. این سایت فقط یک واسطه برای معرفی است. "آمازون؟" فروشنده اثر را در این سایت معرفی میکند و البته کاربران سایت نیز در این معرفی فروشنده را همراهی خواهند کرد. در واقع این میلباکسهای فروشنده و مخاطب هستند که در نقش فروشنده و خریدار ظاهر میشوند. پرداخت وجه هم که دیگر مسئلهی خیلی مهمی نیست. همهی ما با پرداخت اینترنتی آشنائیم.
2. ایجاد امکان اشتراکگذاری آثار ادبی برای کسانی که عضو سایت میشوند و یک صفحهی مخصوص به خود از سایت دریافت میکنند. مسئلهی اصلی در این قسمت این است که سایت از طریق حقالعمل فروش کتاب داورانی معتبر را "استخدام" خواهد کرد که با مانیتور آثار ارائه شده در سایت نقش منتقد آثار را ایفا میکنند و دیگر کاربران را برای آشنایی با آثار قابل قبول ارائه شده در سایت یاری میدهند.
برچسبها: ایدههای ابوالفتحی
الف: خیلی وقت است که سعی میکنم وقتی به موضوعی میپردازم، از یک زاویه به آن موضوع نگاه نکنم. سعی میکنم وقت اندیشیدن "و چه لغت مزخرفی است این اندیشیدن!" هم سودهای احتمالی را ببینم و هم ضررها را و البته دیگر برایم بدیهی شده که چیزی به نام خیر مطلق فقط در وادیی یقین میتواند وجود داشته باشد و من دیگر به چیزی یقین ندارم.
اینها را گفتم تا بگویم "جنسینویسی" میتواند پیآمدهای ناخوشآیندی هم داشته باشد. مثلن این دغدغههای خانم شین از نظر من واقعگرایانه هستند.
ب: یک روز با شهریار مندنیپور در یک کلاس داستاننویسی دربارهی زنان در داستانهایی که مردها نوشتهاند صحبت میکردیم. این صحبت مال خیلی وقت پیش است. مال اوایل دههی هشتاد. من نمیدانم آقای مندنیپور در این مورد حالا چه نظری دارند اما آن موقع ایشان معتقد بودند به دلیل شناخت محدود و گاه توهم شناخت مردان دربارهی دنیای زنانه، شخصیت زنان در داستانهای مردان معمولن باورنکردنی میشوند. ایشان سفارش میکردند که وقت خودمان را با زورآزمایی روی در آوردن شخصیت زن نگذاریم و داستانهایی بنویسیم که شخصیت اصلیشان مرد باشد.
اما تلخیی ماجرا اینجا بود که اطلاعات من از زنان آنقدر محدود بود که حتی زنان داستان به عنوان شخصیتهای فرعی هم باورناپذیر در میآمدند! "البته این را بگویم که من آنموقع کمتر از 18 سال سن داشتم و عذرم موجه است!"
مشکل این بود که در آنروزها زنان ما خود را نمینوشتند. حتی داستان نویسان زنمان به جز معدودی "مثلن شیوا ارسطویی" التفات چندانی به دنیای زنانه نداشتند و این باعث شده بود که ما روایت دسته اولی از آن دنیا نداشته باشیم.
البته میشد پرسوجو کرد. سوال کرد. اما اولن از کی؟ دومن چه سوالی؟ سومن اصولن یک مشکل فنی وجود داشت. حسهایی هست که فقط در تنهایی شکوفا میشود. مثلن حس تنهایی! و این حس، وقتی که در هنگام تنهایی روی کاغذ میآید بسیار گویا تر است از بیان آن در جمع.
اساسن یکی از علتهای وبلاگخوان شدن من این بود که حس میکردم چارهای پیدا شده برای جبران آن کمبود . و یادم است که چقدر مقاومتهای احمقانه وجود داشت از سوی وبلاگخوانها در برابر بیان این روایتها. اما حالا دیگر کسی مشکلی ندارد با اینگونه از وبلاگنویسی. دیگر آن کامنت های وقیح گورشان را گم کردهاند و ما یک گام به جلو برداشتهایم. در آن روزها برای یکی مثل من فهمیدن اینکه مثلن یک زن در تنهاییاش دربارهی بچهای که توی شکم دارد چه رویاهایی میبافد یک آرزو بود. بله یک آرزو. چون یکی از شخصیتهایم احتیاج داشت که این رویاها را در تنهاییاش ببافد و من در گل گیر کرده بودم. حالا اما میشود در وبلاگها خیلی چیزها را خواند. حتی احساسات یک زن در هنگام همآغوشی. و این روایتها مواد خام ادبی هستند.
پ: هیچ میدانید یعقوب یادعلی چرا به این حال و روز کافکایی دچار شده؟ به این دلیل که ارتباط جنسی بخشی از زندگی است و نویسنده راویی زندهگی. اما برای ما سخت است پذیرش اینکه میشود "همهی زندگی" را نوشت. صرف اینکه در وبلاگستان "که برآیند تفکر بعضی از انسانهایی است که در ایران زندهگی میکنند" میشود تا حدودی به واقعیتی پرداخت که جامعهی دوروی ایرانی سعی دارد آن را در پستو پنهان کند یک امید است. امید به اینکه روزی نویسندگان ما به خاطر نوشتن از همهی زندگی محاکمه نشوند. امید به اینکه روزی کتاب های میلان کوندرا بدون سانسور چاپ شوند. امید به اینکه روزی خانم شین دغدغهی نوجوانانی را نداشته باشد که در این سرزمین هرز هر "ف" را فرحزاد میدانند.
ت: فکر میکنم واضح است که در این نوشته من از زاویه دید کسی که سعی میکند داستان بنویسد به مسئله پرداختم. یک جور دیگر هم میتوانستم به مسئله بپردازم، اگر "آنجوری" مینوشتم اسم مطلب میشد: تمام "ف"ها به فرحزاد ختم نمیشود!
برچسبها: تاملات خودموني
برچسبها: ایده
برچسبها: یاد
"نکته: این مطلب رو در سیستمی می نویسم که هیچ نرم افزار فارسی سازی روی اون نصب نیست. در این مطلب قاعده ی نیم فاصله گذاری رعایت نشده."
جدال با سانسور؛ به دنبال راه جایگزین بگردیم
در این روزهایی که کتاب هایی در اداره ی کتاب وزارت ارشاد خاک می خورند و البته بیرون آمدن کتابی از آن اداره بدون گذشتن از زیر تیغ مردمان شریف سانسور پیشه ممکن نیست، من دارم به این می اندیشم که اساسن شیوه ی معمول نشر کتاب در ایران "و جهان" از منظرهای مختلف تا چه میزان به صرفه است؟ این صرفه می تواند اقتصادی، زیست محیطی، توزیعی و ...باشد.
همین طور دارم به این می اندیشم که آیا برای ارائه ی محتوایی که در اداره ی کتاب وزارت ارشاد خاک می خورد به بازار آیا راهی به جز نامه نوشتن به جناب وزیر وجود ندارد؟
صنعت نشری نوین
به نظر می رسد که وجود "کتاب الکترونیکی" و امکان دانلود آن از طریق شبکه تا کنون تاثیر قابل توجهی بر صنعت نشر نگذاشته. البته این موضوع اصلن عجیب نیست.
نگاه قالب در دنیای وب ترجیح می دهد که کتاب الکترونیک یک امکان رایگان برای دانلود کتاب هایی باشد که مشمول قانون کپی رایت نمی شوند. پروژه ی گوتنبرگ که با هدف ارائه ی صدها هزار کتاب رایگان سال هاست سردمدار ارائه ی کتاب های الکترونیک است اصولن یک ناشر نیست. یک بازنشر دهنده ی کتاب است.
نشر آن لاین "یعنی ارائه ی یک اثر که جای دیگری منتشر نشده بر روی شبکه" در وب فارسی محدود است به کتاب های جریان آلترناتیو ادبیات. من به عنوان کسی که آثار این جریان را "در وب و خارج از وب" دنبال می کنم می توانم بر موفق بودن تجربه ی ارائه ی آن لاین این گونه کتاب ها صحه بگذارم. اصولن وقتی که یک کتاب به صورت افست چاپ می شود دغدغه ی اساسی ی ناشر آن "که معمولن خود نویسنده است" توزیع کتاب است. وب علاوه بر این که هزینه های چاپ را از روی دوش ناشر/ نویسنده برداشته، زمینه ای شده برای توزیع گسترده تر کتاب. اما بحث من چیزی فراتر از این گونه کتاب های رایگان است. صحبتی که می خواهم بکنم درباره ی چشم انداز صنعت نشری است که یکی از خصوصیات آن بازدهی ی مالی است.
من یکی از چشم اندازهای پیش روی صنعت نشر کتاب را فراگیر شدن "نشر آن لاین" می بینم. ناشرین آن لاین همین حالا هم در دنیای انگلیسی زبان خصوصن در زمینه ی کتاب های آی تی و کامپیوتر فعالند و کتاب های الکترونیکی که آنها ارائه می دهند حتی با وجود قیمت گاهن گزافشان به علت این که جنسی دسته اول و مورد نیاز هستند مورد توجه و استقبال قرار می گیرند.
جدال با سانسور؛ ارائه ی کتاب از طریق وب؟
درباره ی مزایا و محدودیت های نشر الکترونیک صحبت های خیلی زیادی هست که اگر این بحث پا بگیرد می توان بررسی شان کرد اما یکی از مزایای انکار ناپذیر نشر الکترونیک که در این نوشته مورد نظر من است "نظارت گریز بودن نشر الکترونیک" است. وب نشان داده در زمینه ی دور زدن هر نوع فیلترینگی بسیار منعطف است. اصولن هیچ وزارت ارشادی نمی تواند بر "میل باکس" من و شما حاکمیت کند! به نظر می رسد که اگر نشر آن لاین فراگیر شود دیگر چیزی به نام اداره ی کتاب وزارت ارشاد کارآمدی ی کنونی اش را زیر سوال ببیند. همان طور که چیزی به نام نابودی ی درختان برای تولید کتاب قابل کنترل می شود و همان طور که ارتباط خواننده با ناشر و نویسنده از حالت انفعال ی کنونی خارج می شود.
اصلن بیایید یک کم تخیل کنیم، بیایید در این سال نوآوری و شکوفایی به این بیندیشیم که چطور می شود نوآوران و شکوفایان را دور زد! من اگر معلم بودم برای پروش خلاقیت در بیان دانش آموزانم حتمن این بحث را در کلاس مطرح می کردم. "و حتمن بعد از طرح این موضوع تبدیل می شدم به یک معلم اخراجی!"
نکته ی دو: من ایده ی خیلی خوبی دارم درباره ی ایجاد یک مارکت نشر آن لاین. شاید یک روزی یک جایی بتوانم مطرحش کنم.
برچسبها: تاملات خودموني
هيچوقت دست از سرم برندار ممّد. بگذار هميشه يادم باشد كه تو هم ميخنديدي. با من ميخنديدي. با هم ميخنديديم.
از پيچ تند جاده به مرگ تو يك وجب
يك استكان لق، لرزان، لببهلب
يك ترمز شديد و شما سرنگون شديد
با آنكه ايمني و عليرغم ايربگ
حالا تو زل زدي به خودت، خالي از خودت
اين استكان خالي، پر، از سياه شب
*
حالا دو تا كبوتر مرموز زرد پوش
با بالهاي جلد و با چشمهاي لوچ
با پچپچي مداوم در گوش فرضيات:
بغبغبغو كه زندگيات پوچ پوچ پوچ
*
حالا تو هم كبوتر جلدي و ميپري
پرواز ميكني مثلن، مثل اينكه كوچ
برچسبها: یاد
"ما دیپلماتی در حد و اندازه آقای آدمیت چه در رژیم گذشته و چه در سالهای پس از انقلاب نداشتیم."
"ایشان خیلی متكبر بود. اگرچه شاید غرور تا اندازهای مفید باشد ولی وقتی به مرز تكبر نزدیك میشود مذموم است. ایشان كمتر كسی را قبول داشت چه در تاریخ و چه در دیپلماسی. خیلی كم جوش و خروش بود. دوستان نزدیكش كه در آخر عمر با او حشر و نشر داشتند حتی به انگشتان دست هم نمیرسید. آدمیت گوشت تلخ بود و این برای یك دیپلمات صفت مثبتی نیست. دیپلماسی یك هنر است و شما باید به دوستان خود اضافه كنید، اما آنچه كه یادم است دشمنان ایشان طی این سالها زیاد شده بود."
اگر بگويم كه جملهي اول و پاراگراف دوم را فقط يكنفر در توصيف فقط يك نفر! گفته آن هم به فاصلهي كمتر از دو سه دقيقه چه حسي پيدا ميكنيد؟
اين جملات را آقايي به نام مجيد مهران كه به گفتهي روزنامهي كارگزاران ديپلماتي "بسيار" باسابقه و نويسندهي كتاب خاطراتش است، در مصاحبهاي دربارهي فريدون آدميت گفته. "دوست دارم كتاب خاطرات اين آقا رو بخونم"
تصورش را بكنيد كه كسي اين صحبت هاي آقاي مهران را معياري قرار بدهد براي قضاوت دربارهي تاريخ ديپلماسي ايران؛ وقتي كه "گندهترين" ديپلمات ما متكبري است كه آداب معاشرت نميداند واي به حال بقيه!
*
اما گذشته از اين هنرمندي؛ بعضي مطالب شمارهي امروز كارگزاران دربارهي مرحوم آدميت نشان ميدهد كه آرام آرام نوع رفتار ما با افراد مرده دارد به بلوغ نزديك ميشود، اي كاش بتوانيم به جملهي مشهور محمد قائد عمل كنيم. "به مردهگان نمرهي انضباط بدهيم و بگذاريم كه استراحت كنند".
نكتهي دوم:
ميخوام اعتراف كنم! تا چند ماه پيش فكر ميكردم آقاي ثمين باغچهبان، خانم ثمين باغچه بان هستند! "حقيقتن شرمنده!" خوشحالم كه بين دوستهام كسي ثمين باغچهبان را نميشناخت و زمينه برام فراهم نشد تا معلوماتم را رو كنم. اين اعتراف را براي اين نوشتم كه بگويم ثمين باغچهبان تنها بود، مثل اكثر آدمها.
برچسبها: یاد
1. ماني.ب: اما این چیزی که ابوالفتحی به عنوان یک کل آن را «مسلمانان جهان» مینامد به واقعیت بیارتباط است و چیزی جز یک Construct ذهنی بیخاصیت نیست. مسلمانان جهان در دهها کشور دارای فرهنگهای گوناگون، نگرش به/ و برداشتهای گوناگون از اسلام هستند (حتی بین ایرانیها «مسلمانی» واحدی یافت نمیشود). همانطور که نگرش طالبانی و القاعدهای به غرب به عنوان یک کل واحد صلیبی وجود خارجی ندارد.
آيا اين چيزي كه من "مسلمانان جهان" مينامم با واقعيت بيارتباط است؟ من با اين حكم ماني نميتوانم موافق باشم. هر چند كه با ادامهي حرف ماني موافقم.
الف: اينكه وجود آن مطلوب است يا نا مطلوب بحث ديگري است اما "ما"يي به نام مسلمانان جهان واقعيت خارجي دارد زيرا كه "احساس ما بودن" در بين مسلمانان جهان قوي است. مهمترين نهاد شكلگرفته بين كشورهاي مسلمان ماهيتي ديني دارد "سازمان كنفرانس كشورهاي اسلامي" و اين نهاد هنوز بين اكثريت مسلمانان مرجعي قابل اعتنا است، يكي از مهمترين تئوريها براي آيندهي جهان اسلام هنوز ايدهي اتحاد است "هر چند كه رويايي و احمقانه است اما هست" ، گذشته از اين خواهشمندم به استدلال روحانيون مسلمان در باب علت حمايت از مردم فلسطين توجه كن. به نظرم براي نفي قرائت ناصحيح از يك مفهوم "و در اينجا براي نفي سوءاستفادهي عدهاي از اعمال جنايتكارانهي بخشي از مسلمانان" ناصحيحترين كار انكار وجود آن مفهوم است. ما حتي اگر بخواهيم برداشت رئاليستي از وجود كل را نفي كنيم، نميتوانيم وجود "شباهتهاي خانوادهگي" آنگونه كه ويتگنشتاين توضيح ميدهد، بين مسلمانان را نفي كنيم. نكتهي ديگر: بديهي است كه اجزاي هيچ كليتي رونوشت يكديگر نيستند، مگر در عالم توهم. وجود مسلمانان جهان در دهها کشور دارای فرهنگهای گوناگون، نگرش به/ و برداشتهای گوناگون از اسلام نميتواند نافيي تعلقات اين مسلمانان به هم باشد. شما فقط به تفاوتها اشاره كردهايد.
ب: اما آيا اعتقاد به اين كل "بيخاصيت" است؟ اگر كه تصور كنيم وجود يا عدم وجود آن هيچ نقشي در بازيي ما ايفا نميكند ميتوانيم آن را بيخاصيت بناميم. اما آيا اينگونه است؟ يك سوال: اگر كه اين احساس ما-بودهگي در بين مسلمانان نبود آيا "جنگطلبان ميتوانستند با تاكتيك تحريك به جنگ "ما" بيايند؟ تاكتيك آنها وقتي موفق خواهد بود كه از اين سو واكنشي وسيع دريافت كند تا آنها بتوانند با "سوءاستفاده از ما- بودهگيي مسلمانان" قرائت خود از اين ما را به اثبات برسانند: يعني ثابت كنند كه مسلمانان سر و ته يك كرباسند. حال شما قضاوت كن: آيا با ناديده گرفتن اين ما "به خوب يا بد بودن وجود اين ما هم ميشود پرداخت" در دام "جنگطلبان" ميافتيم يا با اشاره به وجود آن و لزوم سامان دادن به آن؟ من به بيخاصيت بودن اعتقاد به وجود "ما"ي "مسلمانانجهان" اعتقادي ندارم.
2. من در هنگام نوشتن جملاتي از قبيل "تئو ونگوگ را ترور كرديم و ..." با يك معادلهي دو سويه روبهرو بودم: در يكسو كساني هستند كه با دوگانهسازيي ما/مسلمانان، در يك فضاي دو قطبي زمينه را براي اهدافشان كه نمِيتواند براي ما مطلوب باشد آماده كنند، از سوي ديگر كساني ديگر "كه ماني هم جزو آنان است" سعي دارند با دوگانهسازيي مسلمان خشونتطلب/ مسلمان غير خشونتطلب، به جنگ بازيي دستهي اول بروند. اما من هيچ يك از اين دو معادله را درست نميدانستم. پس تلاش كردم با تاكيد بر وجود تفكرات و ايدههاي مختلف در بين "ما"ي مسلمانان "كه قصد بوده كه در اين جمله به آن اشاره شود: این درست كه برخوردهای خشن را عدهای انجام دادهاند و "ارائهی تصویر رحمانی از دین" را عدهای دیگر" اين نكته را گوشزد كنم كه مرز چندان روشني بين انواع مسلمان وجود ندارد. متاسفانه ماني آنگونه كه پيداست با خواندن جملهي من بلافاصله به اين تعبير رسيده كه من تحت تاثير بوقهاي رسانة ايي غربي دارم همهي مسلمانان را با يك چوب ميزنم. اين درست است كه من دارم همهي مسلمانان "از جمله خودم را" را با چوب ميزنم، آن چوب به رسانههاي غربي تعلق ندارد. چوب خودم است!
3. ماني به عنوان شاهدي بردر اقليت بودن خشونتطلبان در بين مسلمانان گزارشي از يك تحقيق را ارائه كرده است. من نافي ارزش آن گزارش نيستم و نميخواهم صحت آن را نفي كنم اما مشاهداتم نشان ميدهد كه "آن اقليت خشونتطلب" يك عدهي معدود كه در اردوگاههاي عراق افغانستان مشغول تمرين نظامياند نيستند، چيزي فراتر از آن عدهاند، در اين جامعه زنده گي ميكنند و همين اكثريت صلحطلب توان آن را دارد كه خوراك فكريي آنها را تامين كند "كه به علت اعتقاد به دوگانهي موهوم مسلمان خوب/ مسلمان بد اين كار را نميكند" اين اقليت حتي در شرايط بحراني "از جمله در همان روزهايي كه سفارتخانه آتشميزند و يا بر ضد آزاديي بيان راهپيمايي مي كند" كمي بيشتر از يك اقليت محدود ميشود. و اين اكثريت با اين توهم كه طلاي پاك را چه منت به خاك است براي آن اقليت سري به نشانهي تاسف تكان مي دهد و خلاص. واقعيت اين است كه حتي اگر اكثريت مسلمانان صلحطلب باشند "كور شود هر آنكه كتمان كند!" اما اين اكثريت از هژمونيي گفتماني بهرهمند نيست و اين گناه بزرگي است كه علت آن كمكاريي اكثريت است. حقيقت اين است كه دوگانههاي خشونتطلب/ صلح دوست، همچون هر دوگانهي ديگري در شرايط بحراني شكل ميگيرند و آن اكثريت در شرايط بحراني ميدان را خالي ميكند. وقتي ونگوگ ترور ميشود، وقتي شيعيان عراق به قتل ميرسند، وقتي كه زني سنگسار ميشود وقتي كه مفتيي سعودي حكم قتل متفكري را صادر ميكند، وقتي كه سفارتخانهاي ميسوزد ماي صلحدوست، شايد مباشر اين اعمال نباشيم ولي با سخن نگفتنمان زمينه را آماده كردهايم براي انجام اين اعمال، پس مسئوليم و نميتوانيم بگوييم كه من تئو ونگوگ را به قتل نرساندم.
و نكتهي مهم ديگر:
متاسفانه حس ميكنم شما تصور كردهاي روشنفكري فقط همانكاري است كه روشنفكران اروپايي انجام مِيدهند
در اين ماجرا مسئوليت روشنفكر اروپايي در قبال صلح اين است كه به جامعهي خودش گوشزد كند كه پشتسر دوگانهسازي مسلمان/غير مسلمان هدف شومي پنهان است. من هم ميتوانم اين كار بكنم اما وظيفه ي مهمتري دارم. من در جامعهي ديگري زندگي ميكنم و مسئوليت ديگري دارم "حتي اگر مسئوليتم را انجام ندهم" ميخواهم گوشزد كنم كه شما هم قبلهاي داري. روشن گفتم؟
در ادامهي صحبتم با ماني به نكتهي بسيار مهمي كه او اشاره كرده ميپردازم: چرا ما بايد سوزن بخوريم تا حواسمان جمع شود؟ هر چند كه اين صحبت هم كمكم بايد جمع شود.
برچسبها: تاملات خودموني, ديالوگ من و ماني
الف: من در اين نوشته در مقام دفاع از خود نيستم. واقعيت اين است كه وقتي اثري منتشر شد انسان نمي تواند چمدان به دوش همراه اثرش راه بيفتد و چارچشمي مواظب باشد تا كسي چپچپ به تحفهي او نگاه نكند. دوست من ماني كه هميشه عقلانيت انتقادياش مورد تحسين من بوده و البته گاهي زاويهي ديدش مورد انتقاد من، دربارهي مطلب "نمي توانم بگويم دوستم داشته باش" انتقاداتي مطرح كرده كه نسخهي اوليهي آن را در كامنتدونيي همان پست ميتوانيد بيابيد و نسخهي دومش را در وبلاگ چهارديواري. همانطور كه گفتم من در اين نوشته قصد دفاع ندارم.
ب: نوشتهي ماني دربارهي فيلم فتنه در پي پاسخ دادن به اين سوال است: روش درست برخورد با پديدهي "فيلم فتنه" و به صورت كليتر روش درست برخورد با تاكتيك "تحريك" مسلمانان به استفاده از خشونت چيست. ماني "ادارهي واكنش" كساني كه هدف تحريك بودهاند را روش صحيح مي داند و البته معتقد است من هم از اين روش استفاده كردهام اما انتقاد او به من اين است كه:
1: روش پيشنهاديي من يعني " تأکید بر پایبندی به آزادی بیان" ،"برای شناخت واقعیت هیچ کمکی به ما نمیکند"
2:دايرهي "ما"يي كه من تعريف ميكنم شامل ماني و حتي خود من نميشود. و من تحت تاثير القائات رسانههاي جنگطلب آن را طرح كردهام.
1.1: ابتدا به بخش اول ايراد او ميپردازم. گفتم كه ماني معتقد است روش من براي كنترل واكنشهاي ممكن، بيتوجه به واقعيات انتخاب شده.
اما از منظر ماني واقعيت چيست؟ واقعيت اين است كه "فتنه نه فیلم هنری است، نه «انتقاد از اسلام» و نه به بحثهای رایج آزادی بیان ربط دارد. این فیلم ادامهی سیاستهای جنگطلبانه طرفداران برخورد تمدنهاست و فهم آن در بستر «جنگ رسانهای» داغی که در جریان است ممکن است. "،"این فیلم به هدف پروپاگاندا ساخته شده است و به آن - بیارتباط به اینکه تصاویر یادشده حقیقت دارند یا نه - فقط در همین بستر میتوان پرداخت."
من قبول ميكنم كه واقعيت همين است كه ماني گفته. صحبت در مورد روش مورد نظر من و روش مورد نظر ماني در برخورد با اين واقعيت است.
ماني در اولين جملهي كامنتي كه بر نوشتهي من گذاشته بود به نكته ي مهمي اشاره كرده بود: "پرسپکتیوی که از آن نگاه میکنید، صحیح نیست" فعلن نمي خواهم وارد صحيح بودن يا نبودن شوم. ميخواهم به اين اشاره كنم كه من و ماني در نگاه به اين فتنه اختلاف چشمانداز داريم. نگاه من به درون است و نگاه ماني به بيرون.من علاج واقعه را اصلاحاتي در درون جوامع اسلامي ميبينم و ماني: "پیشنهاد «انتقادی» من این است: در حالی که زنگ آپارتمان او را به طور مستمر فشار میدهید، چندین لگد به در خانه او بزنید و هنگامی که در را باز کرد با او – خیلی متمدنانه - وارد گفتگو شوید." از نظر من تاكتيك ماني به نوعي در چارچوب "پاسخ مستقيم" ميگنجد و من در شرايط كنوني به اين تاكتيك اعتقاد ندارم، ما نه توان پاسخگويي داريم و نه ظرفيت آن را. توان را نداريم چون "مسمديا" توان بيشتري از ما دارند و ظرفيت آن را نداريم زيرا كه جامعهاي تحريكپذير داريم، جامعهاي كه به راحتي ميتواند در دام بيفتد.
به نظر من روش درست "ادارهي واكنش"، بالا بردن آستانهي تحريكپذيريي جامعه است و با سرشاخ شدن با حريف نميتوان آستانهي تحريكپذيريجامعه را بالا برد. ما نياز داريم به اصلاح رفتار خودمان و همكيشانمان و من مطلبم را در اين راستا نوشتم. البته همانطور كه اشاره كردم ميپذيرم راه من راه كاملي نيست. من كاملن از بيرون روي برگرداندم، بديهي است كه پاسخ مستقيم و البته متمدنانهي ما به حملهي "جنگافروزان"،"در عين كم اثري" خالي از فايده نيست، ولي قبول كنيم كه كم فايده است.
من از ماني عزيز ميخواهم برايم مشخص كند كه ايجاد سوال جامعه ي مسلمانان آلمان در مورد آن اپرا مورد توجه چند درصد از مردم آلمان و از چه قشري قرار گرفت؟ من مبارزهاي كه ماني به دنبال آن است را مبارزهي خرگوش و لاكپشت ميبينم. تنها شانس ما اين است كه خرگوش بخوابد!
شايد گفته شود كه روش اصلاحي هم آرماني دوراز دسترس و خيالپردازانه است و شايد گفته شود دستهاي همان جنگطلبان كه در جامعهي اسلامي از آستين خشونت طلبان بيرون ميايد اجازهي اصلاح نخواهد داد. در مورد ايراد دوم در بخش دوم نوشتهام حرف ميزنم اما در مورد ايراد اول: من معتقدم مهمترين اصلاحي كه بايد در جامعهي ايراني صورت بگيرد، اصلاح نوع نگاه به اصلاحات است. لطفن صفر وصدي نبنيم. همين اتفاق اخير نمونهي خوبي است. ديديم كه با وجود مانور جنگطلبان از هردو سو واكنش جامعه ي اسلامي كاملن به اين فيلم كاملن متمدنانه بود و اين يك پيشرفت است. "هر چند نبايد فراموش كرد كه اين ضربه به اندازهي ضربهي كاريكاتورها كاري نبود."ما به "اصلاحات مدام" محتاجيم. به "پروسه"ي اصلاحات.
2.1اما تعجب من آنجا برانگيخته ميشود كه ماني من را از همراه "جنگطلبان بودن" تبرئه ميكند!: البته من ابوالفتحی را بیشتر از این میشناسم که او را به همراهی با جنگطلبان متهم کنم.
من ميخواهم اينجا كمي تند بروم: ماني عزيز! شما قطلبنماتان را غلط انتخاب كردهايد. هر حرفي كه از زبان امثال دبليو.بوش بيرون آمد براي شما نجس ميشود بدون اينكه به محتواش توجه كنيد. "اميدوارم تندرويام را ببخشي و به حساب اتهام زدن نگذاري" اينكه اين به قول شما "جنگطلبان" مثل من به لزوم اصلاح نگاه مسلمانان به جهان اعتقاد دارند دليلي بر نجس بودن اين اعتقاد نيست. اگر شما به اين علت من را از اتهام هواداريي "جنگطلبان تبرئه نكردهايد لطفن بگوييد چرا اين كار را كردهايد!
اين پست كمي طولاني شد و نيمي از حرف هنوز باقي مانده. بخش دوم پاسخم به ماني را فردا مينويسم.
برچسبها: تاملات خودموني