با صد هزار مردم/ بی‌ صد هزار مردم

هرجور که حسابش را می‌کنم به این‌جا می رسم که تنهایی یک انتخاب است. حوصله‌ی توضیح ندارم.

جایی برای نوشتن

چیزهایی "از جمله اینترنت" من رو از دنیای درونی خودم جدا کرده بودند. مدتی بود که نمی‌تونستم به روی سوژه تمرکز کنم و نمی‌تونسم خلاقانه بنویسم. حالا جای نوشتن رو پیدا کردم. دو سه روزیه که صبح تا ظهر و ظهر تا غروب رو از خونه بیرون می‌زنم. می‌رم یه جای سرسبز آروم که از خالی از همه‌ی دشمنان تمرکزه. دو سه روزیه که آروم شدم. خوشحالم.

کافه پینگ‌پنگ

دیشب وقتی خواب بودم تو کافه نادری پینگ‌پنگ بازی می‌کردم. بعد از دکه‌ی روزنامه‌فروشی روبه‌روش یه بسته سیگار و دو جلد کتاب قطور خریدم همش شد هزار تومن.

می خوام بنویسم

از حال و هوای جنگ بیرون اومدم و فعلن تو مود نوشتن مطالب سینمائی‌ام. تقصیر من نیست. تقصیر فرهادپور و اسلامیست "اسمایلی خنده" سعی می کنم بنویسم. دوست دارم که بنویسم. می توانم که بنویسم؟

این‌جا از این پس روزنوشت وبلاگ روی شیروانی داغ است. روی شیروانی داغ را در شیروا.نت بخوانید.

تراژدی ارتباط

چه زود و چه راحت میشود دچار سو تفاهم شد. حتا پیش از نوشتن آن مطلب هم معتقد بودم که منتقدان نظر شما را بد فهمیده‌اند دوست من و در آن مطلب هم خوب توضیح داده بودم که... نخواندی دوست من. نخواندی.

http://shirva.net

سلام. دوست من بلاگر. فقط آمدم بگویم بعد یک مدت نه چندان طولانی مسیرمان انگاری از هم جدا شده. انگاری گفتم چون که من هیچ وقت تو دوست عزیز را رها نخواهم کرد. اینجا را از این به بعد میکنیم جای روزانهنویسی موافقی؟

دوستان، این شیروانی داغ به http://shirva.net/ منتقل شده حالا و در آن جا با یک مطلب منتظر شما خواهد بود. باشد که
تنهاش نگذارید. اگر که من را از طریق فید دنبال می کردهاید حالا آدرس اصلیم شده این http://feeds.feedburner.com/shirvanet هر چند که این فید هم هنوز معتبر است و با مطالب کوتاه روزانه به روز خواهد شد. دوستانی که این شیروانی را از سر لطف به لیست پیوندهاشان اضافه کرده بودند خواهشم را بپذیرند اگر که مایلند و لینک وبلاگ من را جایگزین کنند.
منتظرم در: http://shirva.net/

در غم فراغ مسئولیت پذیری

پیش نویس: این آخرین مطلب شیروانی داغ روی بلاگر است. به زودی زود این اتاق به خانه‌ی دیگری منتقل خواهد شد. امضا: احمد اتاق به دوش

بگذار از خودم شروع کنم. دوستی که از من خواستی برای نشریه‌ات مطلب بنویسم و من ابتدا قبول کردم و بعد "پیچاندمت" تو می‌توانستی تا انتهای این مطلب را بخوانی و بعد از من بپرسی که خودت چی؟ و بعد من هیچ جوابی نداشتم که به تو بدهم. این بند را از سر دفع پیشاپیش ضرر نوشتم نه از سر صداقت.

و دیگر این‌که راننده‌ی محترم شرکت حمل و نقل ایران‌پیما که ما را بعد از پاسگاه توره در جاده‌ی اراک- ملایر از ماشینت پیاده کردی و گفتی این لعنتی خراب است و بعد که ما اعتراض کردیم گفتی به من چه و بعد که من گفتم مقداری از کرایه‌ای را که به تو داده‌ایم باید برگردانی خودت را زدی به کوچه‌ی علی چپ و بعد وقتی که دیدی سمبه پر زور است غرولندی کردی و جوری که انگار به گدا پول می‌دهی باقی کرایه‌مان را برگرداندی. تقصیر از تو بود عزیزم. بهتر بود به جای لعنت فرستادن به زمین و زمان و احمدی‌نژاد می گفتی شرمنده، من مسئولیتم را به خوبی انجام ندادم و ان‌وقت کرایه که سهل است حتا پول تعمیر ماشینت را می‌دادم عزیزم. اما تو گفتی به من چه. ماشین است. خراب می‌شود. من هم خواستم که ادبت کنم عزیزم. هر چند که ادب نشدی.

و دیگر این‌که آقای محترم رئیس سازمان سنجش می‌دانم که جفایی که در حق داوطلبان کنکور سراسری امسال شد بیش از این که تقصیر تو باشد تقصیر آن‌ عده احمقی است که دانشگاه شریف و دانشگاه تهران را با دانشگاه ایلام و دانشگاه سیستان و بلوچستان اشتباه گرفته‌اند و از اساس نفهمیده‌اند که بومی گزینی چه فلسفه‌ی وجودی‌‌ای دارد. می دانم که دم آن احمق‌ها کلفت است و تو نمی‌توانی بگویی تقصیر از کیست اما عزیز دلم گوز به شقیقه چه ربطی دارد؟ این‌که از بین 1000 نفر اول کنکور فقط چهار نفر از تحصیل باز مانده‌اند چه ربطی دارد به آن نگون‌بختی که باید در دانشگاه شریف سر کلاس دانشکده‌ی برق می‌نشست و حالا مجبور است در مازندران نساجی بخواند به خاطر شاهکار عده‌ای احمق؟ چرا نمی‌توانی بپذیری تقصیر را؟ "یک سوال خصوصی آقای رئیس: خودمانیم خود تو جزو آن احمق‌هایی نبودی که این تراژدی کوچولو را خلق کردند؟"

و دیگر این‌که ما بی‌شعور می‌شویم گاهی. همه‌ی ما آقای عزیزی که نهضت زده‌ای برای مبارزه با بی‌شعوری. ولی کار خوبی کرده‌ای. باید نوشت. باید گفت که بی‌شعوری بد است. لطفن بی‌شعور نباشیم. بهتر است که گند نزنیم. اما گاهی پیش می‌آید. در این شرایط بهتر است که بپذیریم گند زده‌ایم خانم‌ها و آقایان محترم.