tag:blogger.com,1999:blog-323106102024-03-14T07:40:00.466+03:30روی شیروانی داغ.2کوته نوشت های احمد ابوالفتحیUnknownnoreply@blogger.comBlogger247125tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-73509707521635556422010-03-16T02:27:00.001+03:302010-03-16T02:43:00.254+03:30چه نسبتی است؛ میان آتش و “سبز”<div style="text-align: right;">کسانی که قرار است چهارشنبهسوری را “سبز” کنند در این راستا قرار است از ترقه و موشک بهره ببرند؟! قرار است پیکنیک سبز منفجر شود امشب؟!</div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-26398650205373595732010-03-13T02:45:00.002+03:302010-03-13T02:52:32.062+03:30اینجا خانهی دومم بود<a href="http://rasin.blogfa.com/">اولین روی شیروانی داغ روی بلاگفا شکل گرفت</a>. ماهها بعد از آنکه شیروانی را از بلاگفا کندم و آوردمش اینجا آدرس خواستم سری بزنم به خانهی قدیمیام. دیدم یکی آمده سفیدپوشش کرده و با قلمی که کلمات را زشت مینویسد گفته که دسترسی به این سایت امکانپذیر نمیباشد. من در خانهی دوم بودم که خانهی اول را بستند. <div style="text-align: right;"> <p>بعدش از اینجا هم رفتم. در زندگی واقعی شاید جور دیگری بودهام اما در اینجا من آدم ماندم نبودهام. این بود که رفتم به <a href="http://shirva.net/">یک شیروانی داغ دیگر!</a> زندگی اینجایی من به صورت منقطع جریان داشت و داشت تا که شد یکی دو ماه پیش. من حالم بد بود. توی این سن و سال آبله مرغان گرفته بودم! کار و بارم زیاد بود. با آن تن تبدار باید مقاله مینوشتم. باید برای امتحانهای ترم آماده میشدم. باید افسردهگیام را هم خود-درمانی میکردم. این شد که وقتی سومین خانهام را هم سفیدپوش کردند دیرتر از خیلیها متوجه شدم. سومی را هم مثل اولین خانه نفهمیدم کی بستند! این یکی از وجوه مشترک اولین و سومین خانهی من بود. دومین وجه مشترکشان این بود که وقتی بسته شدند برای زندگی کردن اینجا را داشتم. اولی را که بستند ساکن اینجا بودم. سومی را که بستند اینجا خانهی دومم بود. دوباره برگشتم به خانهی دوم!<br /></p> <p>حالا که دارد عید میشود من دلم میخواهد بنویسم. دلم میخواهد آرام بشوم. مثل یک آدم نوسواد که از روی متن کتاب نهضت سوادآموزی؛ غلط غلوط و کند میخواند و لذت میبرد دوست دارم غلط غلوط و کند بنویسم و لذت ببرم. شاید نتوانم مرتب بنویسم. به خصوص از بعد عید که مقاله و رساله و آزمون و کارهای روزمره وقتم را بیشتر از پیش پر خواهد کرد. حالا که دارد عید میشود دوست دارم بنویسم. تا بعد از عید چه پیش آید!</p></div><div style="text-align: right;"><br /></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-37297399535570000922009-06-21T02:35:00.001+04:302009-06-21T02:35:30.607+04:30خون<p>مایع لزجی که برخی حکومت ها به فوران آن از رگهای شهروندانشان علاقه مند می باشند.</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-39359626628336501102009-06-18T04:00:00.001+04:302009-06-18T04:00:45.019+04:30به نظرم…<p>بهتر است به جای خالی کردن میدان از هراس دوقطبی شدن جامعه به فکر تثبیت خودمان به عنوان طبقه ای فعال در تصمیم گیری برای این سرزمین باشیم. حکومت نشان داده اگر که ما مجبورش کنیم می تواند عقلانی عمل کند “منظورم از حکومت احمدی نژاد نیست!”</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-69515999920202062822009-06-17T03:28:00.001+04:302009-06-17T03:33:36.026+04:30در سوگ رای<p>سکوت باید کرد</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-16168717106681239112009-06-02T04:35:00.001+04:302009-06-02T04:35:19.766+04:30به صداقت اعتماد می کنم<p>به موسوی رای می دهم</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-3846175249413661502009-04-24T06:52:00.001+04:302009-04-24T06:52:45.619+04:30زخمی پیدا کن مردی را<p>که بخواند چه گوارا</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-24488977467055089202009-04-03T17:52:00.001+04:302009-04-03T17:52:26.744+04:30پروگماتیسم<p>زنده باد!</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-85356949427811620472009-04-02T07:23:00.001+04:302009-04-02T07:23:41.771+04:30سیزدهم<p>قول داده امسال بیاد خونه ما. دربه در نمی شه امسال!</p> Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-80060415474491430982009-03-31T16:42:00.001+04:302009-03-31T16:42:42.829+04:30اعظم علی<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>بیا با صدای اعظم علی بریم کوه<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-33122292516681515542009-03-28T05:06:00.001+04:302009-03-28T05:06:54.252+04:30آوردگاه آزادی<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>قرار باز رگ غیرت ملي مون قلمبه شه در دقیقهی نود؟ خیابونی هم هست؟<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-44305440608156126252009-03-25T17:54:00.001+04:302009-03-25T17:54:14.508+04:30سکوت<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت میکنند<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-72945781550935364952009-03-24T07:23:00.001+04:302009-03-24T07:23:10.776+04:30مرد2 هزار چهره و سرقت بانک<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>مرحوم برتولت برشت به من گفت به مدیری بگم که سرقت بانک در برابر تاسیس بانک کار مهمی محسوب نمیشه. من به مدیری گفتم ولی خوب... مرد هزارچهره رو سرقت کرد متاسفانه!<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-81517157868267398952009-03-20T06:36:00.001+03:302009-03-20T06:36:57.530+03:30داستان<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>آمدن/ رفتن/ آمدن/ رفتن/ آمدن/ رفتن و این داستان ادامه دارد<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-75731579869853876752008-10-08T11:54:00.001+03:302008-10-08T13:04:57.376+03:30مسافر از اتوبوس...<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>اتوبوس برای من یکی از آن نغز بازیهای روزگار است "که بنشاندت پیش آموزگار" سفر برایم سخت نیست. سبک سفر میکنم و گاهی خیلی زودتر از آنچه که معمول است برای سفر آماده میشوم اما اسم اتوبوس بین شهری را که مي شنوم به هم میریزم. مهمترین دلیل کم سفر بودنم همین است. اما چه میشود کرد... مسافر از اتوبوس بدش میآید اما مجبور است. مسافرم من. امروز.<br/><br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-64361296959643080932008-10-06T18:16:00.001+03:302008-10-06T18:16:26.145+03:30ریش<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>کمی آنورتر از بلوغ میترسیدم که ریش هایم در نیاید. حالا که از دور شبیه جنگلم نمیتوانم مراتب تاسف خود را اعلام ندارم. این مورز من کو؟<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-21618530061140364302008-09-30T08:03:00.001+03:302008-09-30T08:03:49.282+03:30با صد هزار مردم/ بی صد هزار مردم<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>هرجور که حسابش را میکنم به اینجا می رسم که تنهایی یک انتخاب است. حوصلهی توضیح ندارم.<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-8724908695804505012008-09-29T13:56:00.001+03:302008-09-29T14:31:05.882+03:30جایی برای نوشتن<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>چیزهایی "از جمله اینترنت" من رو از دنیای درونی خودم جدا کرده بودند. مدتی بود که نمیتونستم به روی سوژه تمرکز کنم و نمیتونسم خلاقانه بنویسم. حالا جای نوشتن رو پیدا کردم. دو سه روزیه که صبح تا ظهر و ظهر تا غروب رو از خونه بیرون میزنم. میرم یه جای سرسبز آروم که از خالی از همهی دشمنان تمرکزه. دو سه روزیه که آروم شدم. خوشحالم.<br/><div class='blogger-post-footer'><br/><a href='http://feeds.feedburner.com/shirvanet'/></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-90640983281719822052008-09-25T10:02:00.001+03:302008-09-25T10:05:08.953+03:30کافه پینگپنگ<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>دیشب وقتی خواب بودم تو کافه نادری پینگپنگ بازی میکردم. بعد از دکهی روزنامهفروشی روبهروش یه بسته سیگار و دو جلد کتاب قطور خریدم همش شد هزار تومن.<br/><div class='blogger-post-footer'>روی شیروانی داغ به <br/><a href='http://shirva.net/'>shirva.net</a><br/>منتقل شده<br/> رویشیروانی داغ را در صورت تمایل از این فید دنبال کنید<br/><a href='http://feeds.feedburner.com/shirvanet'>http://feeds.feedburner.com/shirvanet</a></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-16997928311580749552008-09-24T05:35:00.001+03:302008-09-24T05:35:16.482+03:30می خوام بنویسم<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>از حال و هوای <a href='http://shirva.net/?p=237'>جنگ</a> بیرون اومدم و فعلن تو مود نوشتن مطالب سینمائیام. تقصیر من نیست. تقصیر <a href='http://shirva.net/?p=254'>فرهادپور و اسلامیست</a> "اسمایلی خنده" سعی می کنم بنویسم. دوست دارم که بنویسم. می توانم که بنویسم؟<br/><br/>اینجا از این پس روزنوشت وبلاگ روی شیروانی داغ است. روی شیروانی داغ را در <a href='http://shirva.net/'>شیروا.نت</a> بخوانید.<br/></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-44423235618960372732008-09-23T01:47:00.001+03:302008-09-23T01:54:59.461+03:30تراژدی ارتباط<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>چه زود و چه راحت میشود دچار سو تفاهم شد. حتا پیش از نوشتن آن مطلب هم معتقد بودم که منتقدان نظر شما را بد فهمیدهاند دوست من و در آن مطلب هم خوب توضیح داده بودم که... نخواندی دوست من. نخواندی.<br/><div class='blogger-post-footer'><p><a href='http://www.haloscan.com/comments/shirvani/5005634019191836454/'/></p><br/><p><a href='http://balatarin.com/links/submit?phase=2&url=http://shirva.blogspot.com/2008/04/blog-post_14.html&title=%DA%AF%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%B4%DA%A9%20%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7'/></p></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-5811415616723087622008-09-22T00:30:00.001+03:302008-09-22T00:36:00.953+03:30http://shirva.net<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'>سلام. دوست من بلاگر. فقط آمدم بگویم بعد یک مدت نه چندان طولانی مسیرمان انگاری از هم جدا شده. انگاری گفتم چون که من هیچ وقت تو دوست عزیز را رها نخواهم کرد. اینجا را از این به بعد میکنیم جای روزانهنویسی موافقی؟<br/><br/>دوستان، این شیروانی داغ به <a href='http://shirva.net/'>http://shirva.net/</a> منتقل شده حالا و در آن جا با یک مطلب منتظر شما خواهد بود. باشد که <br/>تنهاش نگذارید. اگر که من را از طریق فید دنبال می کردهاید حالا آدرس اصلیم شده این <a href='http://feeds.feedburner.com/shirvanet'>http://feeds.feedburner.com/shirvanet</a> هر چند که این فید هم هنوز معتبر است و با مطالب کوتاه روزانه به روز خواهد شد. دوستانی که این شیروانی را از سر لطف به لیست پیوندهاشان اضافه کرده بودند خواهشم را بپذیرند اگر که مایلند و لینک وبلاگ من را جایگزین کنند.<br/>منتظرم در: <a href='http://shirva.net/'>http://shirva.net/</a><br/><div class='blogger-post-footer'><p><a href='http://www.haloscan.com/comments/shirvani/5005634019191836454/'/></p><br/><p><a href='http://balatarin.com/links/submit?phase=2&url=http://shirva.blogspot.com/2008/04/blog-post_14.html&title=%DA%AF%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%B4%DA%A9%20%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7'/></p></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-81584629473542241262008-09-11T04:32:00.001+04:302008-09-11T04:32:44.999+04:30در غم فراغ مسئولیت پذیری<div xmlns='http://www.w3.org/1999/xhtml'><div align='justify'><blockquote>پیش نویس: این آخرین مطلب شیروانی داغ روی بلاگر است. به زودی زود این اتاق به خانهی دیگری منتقل خواهد شد. امضا: احمد اتاق به دوش</blockquote><br/>بگذار از خودم شروع کنم. دوستی که از من خواستی برای نشریهات مطلب بنویسم و من ابتدا قبول کردم و بعد "پیچاندمت" تو میتوانستی تا انتهای این مطلب را بخوانی و بعد از من بپرسی که خودت چی؟ و بعد من هیچ جوابی نداشتم که به تو بدهم. این بند را از سر دفع پیشاپیش ضرر نوشتم نه از سر صداقت.<br/><br/>و دیگر اینکه رانندهی محترم شرکت حمل و نقل ایرانپیما که ما را بعد از پاسگاه توره در جادهی اراک- ملایر از ماشینت پیاده کردی و گفتی این لعنتی خراب است و بعد که ما اعتراض کردیم گفتی به من چه و بعد که من گفتم مقداری از کرایهای را که به تو دادهایم باید برگردانی خودت را زدی به کوچهی علی چپ و بعد وقتی که دیدی سمبه پر زور است غرولندی کردی و جوری که انگار به گدا پول میدهی باقی کرایهمان را برگرداندی. تقصیر از تو بود عزیزم. بهتر بود به جای لعنت فرستادن به زمین و زمان و احمدینژاد می گفتی شرمنده، من مسئولیتم را به خوبی انجام ندادم و انوقت کرایه که سهل است حتا پول تعمیر ماشینت را میدادم عزیزم. اما تو گفتی به من چه. ماشین است. خراب میشود. من هم خواستم که ادبت کنم عزیزم. هر چند که ادب نشدی.<br/><br/>و دیگر اینکه آقای محترم رئیس سازمان سنجش میدانم که جفایی که در حق داوطلبان کنکور سراسری امسال شد بیش از این که تقصیر تو باشد تقصیر آن عده احمقی است که دانشگاه شریف و دانشگاه تهران را با دانشگاه ایلام و دانشگاه سیستان و بلوچستان اشتباه گرفتهاند و از اساس نفهمیدهاند که بومی گزینی چه فلسفهی وجودیای دارد. می دانم که دم آن احمقها کلفت است و تو نمیتوانی بگویی تقصیر از کیست اما عزیز دلم گوز به شقیقه چه ربطی دارد؟ اینکه از بین 1000 نفر اول کنکور فقط چهار نفر از تحصیل باز ماندهاند چه ربطی دارد به آن نگونبختی که باید در دانشگاه شریف سر کلاس دانشکدهی برق مینشست و حالا مجبور است در مازندران نساجی بخواند به خاطر شاهکار عدهای احمق؟ چرا نمیتوانی بپذیری تقصیر را؟ "یک سوال خصوصی آقای رئیس: خودمانیم خود تو جزو آن احمقهایی نبودی که این تراژدی کوچولو را خلق کردند؟"<br/><br/>و دیگر اینکه ما بیشعور میشویم گاهی. همهی ما آقای عزیزی که نهضت زدهای برای مبارزه با بیشعوری. ولی کار خوبی کردهای. باید نوشت. باید گفت که بیشعوری بد است. لطفن بیشعور نباشیم. بهتر است که گند نزنیم. اما گاهی پیش میآید. در این شرایط بهتر است که بپذیریم گند زدهایم خانمها و آقایان محترم.<br/></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-39486689577416722302008-08-17T20:08:00.002+04:302008-08-17T20:36:35.476+04:30دنیا به درک غیبت خورشید قانع است<div xmlns="http://www.w3.org/1999/xhtml"><div align="justify">غروب يک روز تعطيل آنقدر غمباد آور هست که براي گريه کردن نيازي به بهانههاي پيچيده نداشته باشي. حالا اگر که تفکرات متضاد دربارهي آيندهاي وعده داده شده هم به سراغت آمده باشد، اگر که در روز جشن ميلاد منجي خودت را بيپناه حس کني بهانههاي پيچيده براي گريه کردن هم فراهم است. قيافهي خندانم را نبين. اگر که دربارهي بازي استقلال و سپاهان دارم با تو شوخي ميکنم همهاش براي رد گم کردن است. هي حرف ميزنم هي جملههاي بيمزه به تو تحويل ميدهم تا خودم را از دست خودم نجات دهم. اما... سخت است دوست من. توي اين دنياي بيرحم ما آدماي کوچولو اگر که دربارهي عدل وعده داده شده هم مردد باشيم که آخه دق مي کنيم لعنتي.<br /></div><br />ما ظاهرا فراق تو را زار<span style=";font-family:arial,helvetica,sans-serif;font-size:130%;" ><small><span style=";font-family:arial,helvetica,sans-serif;font-size:130%;" ><small> میزنیم </small></span><span style=";font-family:arial,helvetica,sans-serif;font-size:130%;" ><small><br />اندوه و اشتیاق تو را زار ميزنيم<br /><br />اما مرام گردنهگيران فراق نيست<br />ديگر براي آمدنت اشتياق نيست<br /><br />ما شاعران بيسر و بيدست کيستيم<br />هرگز رفيق راه قيام تو نيستيم<br /><br />ما تاجران شعر تو را سود بردهايم<br />(اي غايب از نظر به خدايت سپردهايم)</small></span></small></span><br />...<br /><p align="justify">دنياي ننگ پر شده از دشنهي ستيز<br />اصرار ميکنم که در اين عصر برنخيز</p><p align="justify"><a href="http://aghayehichkas.blogfa.com/post-64.aspx">تمام اين شعر حسين هدايتي را اينجا بخوانيد</a><br /></p></div>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-32310610.post-14930686012518526442008-08-16T19:52:00.005+04:302008-08-16T20:29:25.131+04:30دويدن. صد متر در نه و شصت و هشت صدم ثانيه<div xmlns="http://www.w3.org/1999/xhtml"><div align="justify">تماشاي رقابت دوندههاي ورزيدهاي که بر سر سريعترين بودن ميجنگند هيجان انگيز است. چند دقيقهي پيش اوسين بولت از جامائيکا با شکستن رکورد سابق خود توانست سريعترين مرد جهان شود و من و ميليونها انسان ديگر در جهان شاهد اين رويداد بوديم. شايد خندهدار باشد اما آن نه ثانيه و شصتوهشت ثانيه به مني که هيچ نفعي در اين بازي نداشتم به اندازهي لحظهي اعلام نتايج کنکور فشار وارد کرد و اين برايم عجيب است. راز هيجان در چيست؟ چرا آدمها هيجانزده ميشوند؟ نورولوژيستها و روانشناسان آيا توضيحي براي حس و حال من در آن چند ثانيه دارند؟ بدون اينکه تمرکز حواس داشته باشم چشممهايم بين تايمري که هي به9.72 "رکورد قبلي دنيا" نزديک تر ميشد و قدمهاي بيشاز حد بلند اوسين بولت ميدويد و دستم نميدانم چرا در آن لحظات ميلرزيد! بخت يارم بود که در اين رقابت هيچ نقشي نداشتم وگرنه به احتمال سکته را نوش جان ميکردم! چند نفر از آن چند صد ميليون نفر در پايان آن نه ثانيه و شصت و هشت صدم ثانيه دچار گرفتگي عروق شدهاند؟<br /><br />رکورد بولت به نسبت رکورد المپيک آتن هفده صدم ثانيه بهتر بود. يعني بشر در طول اين چهار سال توانسته هفده صدم ثانيه به غير ممکن نزديکتر شود. ما انسانها به غير ممکنها علاقهمنديم. از آن جهت به آنها علاقهمنديم که هر روز روياي ممکن کردن آنها را ميپرورانيم و راز پيشرفت تلاش براي رسيدن به روياهاست. اوسين بولت بيش از چند دقيقه پيش توانست يکي دو گام ما را به غير ممکن نزديکتر کند. از اين جهت همهي ما مديون اوئيم. ممنون دونده:)<br /><br /><br /><div style="text-align: center;"><img style="width: 432px; height: 285px;" id="photoMain" alt="" src="http://d.yimg.com/a/p/sp/getty/ac/fullj.aa398320afce00d23ca6c605782f09a2/aa398320afce00d23ca6c605782f09a2-getty-81973351wj149_olympics_day_.jpg" /></div><div align="center"><small><a href="http://sports.yahoo.com/olympics/beijing/photo/">عکس از سايت ياهو</a><br /><br /></small><blockquote><a href="http://bigsleep.wordpress.com/2008/08/16/dr/">از اين حرکت سروش روحبخش </a>حمايت ميکنم. من هم در اولين فرصت نسبت به آقاي علي کردان اعلام شکايت خواهم کرد.<br /></blockquote></div></div></div>Unknownnoreply@blogger.com0