تلخی مکن؛ خط قرمز جدید وبلاگ من
مردیها در آن مطلب "که مثل باقی مطالب مردیها بدنهی روشنفکری ایران نادیدهاش گرفت و با کمربندهای محکم و با سرعتی عجیب از کنارش گذشت!" در پاسخ به سوال ظاهرن اساسیی "چه باید کرد؟" گزارهی غریبی را مطرح کرده بود:
"چرا از پس عمرى تلاش نافرجام در دل سپردن به وعده هاى بى ميعاد و بى موعد، خلق را به اسكنت كردن چك هاى مدت دار لذت تشويق نكنيم؟ ممكن است بگويند تو اگر خسته شده اى (يا به قولى خسته بوده اى)، سر خود گير و جان تاريك برهان، چرا براى توجيه خود در پوستين ديگران افتاده اى؛ در پاسخ مى گويم كه (گرچه خلايق براى كاميابى، از امدادهاى غريزى به قدر لازم مستمندند) اميد مى برم در اين كار صواب، به حكم مسئوليت (يعنى علائق) روشنفكرى شرمگين ليبرال، عقل را آگاهانه به خدمت غريزه حيات بخوانم و جمعى بيشتر را قدرى بيشتر با اين راه همراه كنم. كسانى كه بيش باور كنند هيچ مسئوليت روشنفكرانه اى بالاتر از اوپتيمال كردن جمع جبرى لذت/ درد نيست و لازمه آن، به گمان من، اين كه مشت بر سندان نبايد كوفت و هر كارى را به اهلش و به وقتش بايد وانهاد و وعده را به صرف زيبايى اش نبايد برگرفت و نكته را به جرم مهجوريش نيايد وانهاد و از اين قبيل. فرصت طلبى، در معناى دقيق واژه، به گمانم صفت مثبتى است و معنا و مفهوم آن اين است كه از هر لحظه براى توليد و مصرف، هر مقدار ممكن از، شادى بايد بهره برد. اين شادى سرخوشانه، كه نبايد با بحث و فحص زياده درباره وحشت زندان سكندر، دلگير شود، كمربندى ايمنى است كه در خفت و خيزها و پيچ و خم هاى مسير كم و بيش همواره ناهموار زندگى، در كاستن از خطرات، خاصيت عظيم دارد."
البته مردیها کمی در مسیر افراط ره پوییده ولی به نظرم لب کلام او حرف درستی است. به راستی مطلبی مثل پست قبلی من دربارهی سنگسار چه سودی به چه کسی میرساند و چه ضربهای به چه کسی میزند؟
حقیقتن شک دارم که این چنین مطلبی در شرایط فعلی سودی به کسی برساند، ضربه البته میزند، ضربه به روح فرسودهی معدود ایرانیانی که میخوانند این مطلب را! بیکه بخواهم، در این مدت از طریق این صفحه مشغول اکران افسردگیای که یک سالی است گرفتارش هستم، بودهام، پستهای آخر من تا حدود بسیار زیادی به زهرمار میمانند! و چه کسی زهرمار را راحت نوشجان میکند؟
به شدت حس میکنم که در بودجهبندی مطالب وبلاگم اشتباه کردهام، هر چند این اشتباه خلقالساعه نبوده، من کلن وقتی بینقاب با مخاطبم روبرو میشوم مطالبی مثل سنگسار ازم در میآید "تازه این مطلب خیلی آرام است، ورق پارههایی دارم من افسردگیزا تر از این موشمردهها!"
خب حالا چه باید کرد؟! من راهش را در آن دو کلمهای که در تیتر این مطلب خواندید دیدم...دوست دارم از این پس به جای پول نقد افسردگی، چک بیمحل لذت بدهم به شما مخاطبان احتمالی."چه غلطا!" حقیقتش نمیدانم یک آدمی مثل من که با یک من عسل هم نمیتوان خوردش چهجور میخواهد غلط مورد اشاره را عملی کند به همین دلیل هم بود که خط قرمزم را علنی کردم. علنی کردم تا نتوانم زیرش بزنم
پ.ن: آن معدود افرادی که پست قبلی را خواندهاند احتمالن دلیل عدم وجود لینک به مطلب دکتر مردیها را میدانند "آنهایی هم که نمیدانند انتهای پست قبلی را بخوانند تا بدانند!" مجبور شدم که لینک را به این شکل بیاورم چون مطلب خیلی مطلب جالبی است:
http://sharghnewspaper.com/841228/html/index.htm
معذرت به خاطر وجود این مشکل بی...!