آن دختر و نگاه هیز ما
در هفتهای که گذشت یک دختر زیر نگاه هیز ما له شد. پر ریسکترین کار در جامعهی مریضی که ما سازندگانش هستیم ردپا باقی گذاشتن از بخش پنهان زندگیی روزمره است. بخش پنهان زندگیی روزمرهی ایرانیان یک چیزی است که ذهن دگم هنجار اجتماعی "یا بهتر بگویم اشتماعی" آن را خیلی خیلی خیلی "بد" میپندارد و به طرز مستبدانهای به سانسور آن میپردازد "اگر دقت بفرمائید در همین متن هم آن پیر عجوز! ـ هنجار اجتماعی را میگویم- دارد من را سانسور میکند" و وای به حال فردی "فرد در این جامعهی کثافتی که ترسیمش کردم چیزی است در حد ریگ کف رودخانه" وای به حال فردی که از آن بخشی که به عنوان یک بردهی اجتماع موظف به سانسور آن است ردپایی باقی بگذارد و از قضا این ردپا به رویت جناب من و تویی که سرجمعمان میشود اجتماع برسد
در هفتهای که گذشت من و تو به طرز خودآگاهانهای بردگانی خوب شدیم برای این چیزی که هیچ نیست. این وهمی که اصالت ما را به طرز وقیحانهای مصادره کرده و صاحب ما شده است. ما بر مبنای وظیفهی خود چشمهای هیزمان را چارتا کردیم و ایندر و آندر زدیم برای یافتن فیلم س.ک.س زهره! ما تماشا کردیمش. حکم صادر کردیم برایش و البته در همهی این لحظات بسیار خوشحال بودیم که جای او نیستیم. جای این ریگی که حالا مطرود مرداب اجتماع مریضی که دقیقن خود ما هستیم شده است
هرگز نیندیشدیم به اینکه آیا گناه منی که اینقدر کنجکاوانه و با ولع در زندگیی خصوصی دیگران سرک میکشم بیشتر نیست از گناه او و شریکش "کدام گناه؟ آنان مگر گناهی مرتکب شدهاند؟ اگر بیاخلاقیی عمومیی ما قصد تعرض به فردی را کرد گناه از اوست یا از مای بیاخلاقی که خودمان آخر خفنیم و بعد قاضی شارع گونه در مقام حضرت ربوبیت ظاهر میشویم و عقوبت میکنیم یکی مثل خودمان را به خاطر جرمی ناکرده؟" هرگز نیندیشدیم که او هم آدم است، تا ماجرا را شندیم آب دهانمان راه افتاد و به راه افتادیم برای یافتن "س.ک.س زهره" و بعد جوری که حضرت اجتماع نفهمد در هفت سوراخ قایم شدیم و زبونانه لذت بردیم و بعد دختری به خاطر هیزیی ما له شد در هفتهای که گذشت. من "احمد ابوالفتحی" به گناه خود اعتراف میکنم و رسمن از دختر مورد نظر عذر میخواهم
برچسبها: روزانهگی