ولی خب
كمربند را بسته بود، پس زنده ماند. شوهرش مرد...رل ماشين باعث جانش شد.بعد روزها خياطي كرد و شبها خوابيد... بعد خواستگار آمد... بعد مادرش دوباره كل كشيد بعد شوهرش هوار كشيد كه چايي چي شد. شوهرش حاج آقاي محترمي بود كه دندان مصنوعي داشت...گاهي بدخلقي مي كرد ولي خب... بعد يك روز زد و شوهرش مرد... بعد مادرش هم نبود كه كل بكشد... خواستگاري هم نبود ديگر...يك مدتي از خانه ي اين خواهر به خانه ي آن برادر...بعد هرجا كه نشست گفت راضي ام ولي خب...خب آخرش فرستادندش لا دست يك مشت پيرزن. بعد كم كم حس كرد سرش گاهي تير مي كشد؛ ولي خب
آن روز آخر هم همين ولي خب را گفت فقط،همين دو كلمه و بعد تمام. ولي خب...ولي خب كه چي؟...چرا هيچ وقت اين جمله را تكميل نكرد؟