البرز
من دوران دبیرستان را در شهرم نهاوند، در دبیرستان دهخدا درس نخواندم!. یکجایی که نامی معتبر داشت. نامی که یادآور کلی آدم موفق بود اما...اما این دبیرستان دهخدای ما از بوم و بر اصلیی خود بریده شده بود. هویتش جای دیگری داشت خاک میخورد و ما...ما دهخداییهای جدید هیچ احساس دهخدایی بودن نداشتیم. درک نمیکردیم که دهخدایی بودن یعنی چی. چندان معنایی نداشت برامان فخرفروختن به خاطر دهخدایی بودن، چیزی که در نسل پیش از ما معمول بود. دهخدا برای ما هویتی نساخت چون خود، بیهویت شده بود. چون از بوموبرش سوا شده بود، از ته محلهی گلشن
حالا گویا قرار است البرزیهای جدید همان حسوحال ما نسبت به دهخدا را تجربه کنند. نمیدانم... شاید برای آنها درس خواندن در البرزی که دیگر البرز نیست چندان ناگوار نباشد. همچنان که برای ما درس خواندن در آن "نادهخدا" چندان ناگوار نبود. اما هزاران فارغالتحصیل البرز، روزهای تلخی را سپری خواهند کرد اگر طرح احمدینژاد عملی شود، نوستالژی درد شیرین و تلخی است. دهخدایی های قدیمی هنوز شیرینیی روزهای تحصیل "درسنخواندن!" در دهخدا و تلخیی روزی که ساختمان قدیمیی مدرسه تخلیه شد و به جایی جدید منتقل شد را گاهی زیر دندانشان مزمزه میکنند اما من... برای من درس خواندن در دهخدا کمی تا قسمتی معمولی بود و اکنون نیز هیچ حسی نسبت به آنجا ندارم. هر چند که هنوز هیچی نشده دلم دارد برای در و دیوار دانشگاه تهران تنگ میشود، هنوز یک سال دیگر از لیسانس و احتمالن دو سال فوقلیسانس در این جای لعنتیی عزیز خواهم بود ولی...ولی یکی از بچهها میگفت دو چیز هیچوقت از یاد یک دانشجوی دانشگاه تهران نمیرود... اعتراضهایی که بیبروبرگرد هر نسل از دانشجویان چندتا ازشان را تجربه میکنند "من پنج تا سابقه دارم تازه به جز شانزده آذرها!" و یکی قرارهای زیر مجسمه فردوسی... فکرش را که میکنم میبینم حرف مفتی نزده این رفیق ما...البرزیها هم لابد همین خاطرات کوچولوی از یاد نرفتنی را دارند از آن جای رویاییی زیر پل کالج "دروغ چرا، دوست داشتم البرزی باشم اما خوب...دهخدایی شدم!" برای من تغییر مکان دانشگاه تهران یک کابوس است، احتمالن خیلی از البرزیها حالا طعم تلختلخی که طعم خودخود کابوس است را زیر دندان دارند، امیدوارم برود لایجرز آقای رئیسجمهور با این طرحیهای احمقانهاش
برچسبها: روزانهگی