گنجیشک لالا
الف: سنجاب لالا
برق! تو به چه حقی در آن شبهایی که من با کلی ذوق میخوابیدم توی تختم تا گنجیشک لالا گوش بدم میرفتی؟! چرا آن بغضی را که هر شب صدای خانم قصهگو به چشمهام میفرستاد تا من حتی یک شب خوابهای خوب نبینم! ترکاندی؟ خجالت نکشیدی برق؟
ب:قورباغه ساکت؟ خوابیده بیشه؟
هی با توام تلویزیون! چرا هیچ وقت نگذاشتی که من بعد از اینکه اون دختره گفت: شب
بر همه خوش تا صبح فردا خوابم ببرد؟ چرا تا چشم های من سنگین شد تو نتوانستی دوریم را تحمل کنی و با جیغ های لوس شبانگاهیت من را برگرداندی توی هال تا بابام دوباره بزند زیر خنده و بگوید باز که برگشتی! هنوز هم از تو متنفرم تلویزیون! چرا هیچ وقت نگذاشتی که گل زود بخوابد مثل همیشه!!!
پ: جنگلا لالا؛ برکه لالالا!
از همان بچهگی تا به حالا دارم به تو فحش میدهم ترانهسرای گرامی! از تو یکی حلالیت میطلبم ولی راستش را بگو تو فرض کرده بودی چون که بچهایم خر هم هستیم؟ نمیشد به خودت فشار بیاوری تا یک چیز روانتری بگویی تا اون دختره مجبور نشود برای آوردن کلام تو در ریتم، کلمهی جنگل را آنقدر بکشد؟ خودت بگو: این برکه لالالا خندهدار نیست؟ قبول کن که اون مصرع محشر گنجیشک لالا و اون قورباغه ساکت خوابیده بیشه هیچ ربطی به این ارتکابت در بند آخر نداشت ترانهسرا!
لالالایی...لالالایی
دیشب توی جریان سیالی که پیش از خواب در ذهنم وول می خورد صدای "اون دختره" رهام نمیکرد. خیلی وقت بود که به یاد گنجیشک لالا نیفتاده بودم. امروز "گنجیشک لالا" رو گوگل کردم و تونستم پیداش کنم. صدای ناز "اون دختره" هنوز هم بغض رو میاره توی چشمهای من. لینک گنجیشک لالا رو میگذارم اینجا تا که شما هم به یاد بچهگیهاتون بغض کنید. شب بهخیر کوچولو!
برچسبها: یاد