ما چگونه "ما" هستيم. ديالوگ با ماني.ب؛ بخش دوم
1. ماني.ب: اما این چیزی که ابوالفتحی به عنوان یک کل آن را «مسلمانان جهان» مینامد به واقعیت بیارتباط است و چیزی جز یک Construct ذهنی بیخاصیت نیست. مسلمانان جهان در دهها کشور دارای فرهنگهای گوناگون، نگرش به/ و برداشتهای گوناگون از اسلام هستند (حتی بین ایرانیها «مسلمانی» واحدی یافت نمیشود). همانطور که نگرش طالبانی و القاعدهای به غرب به عنوان یک کل واحد صلیبی وجود خارجی ندارد.
آيا اين چيزي كه من "مسلمانان جهان" مينامم با واقعيت بيارتباط است؟ من با اين حكم ماني نميتوانم موافق باشم. هر چند كه با ادامهي حرف ماني موافقم.
الف: اينكه وجود آن مطلوب است يا نا مطلوب بحث ديگري است اما "ما"يي به نام مسلمانان جهان واقعيت خارجي دارد زيرا كه "احساس ما بودن" در بين مسلمانان جهان قوي است. مهمترين نهاد شكلگرفته بين كشورهاي مسلمان ماهيتي ديني دارد "سازمان كنفرانس كشورهاي اسلامي" و اين نهاد هنوز بين اكثريت مسلمانان مرجعي قابل اعتنا است، يكي از مهمترين تئوريها براي آيندهي جهان اسلام هنوز ايدهي اتحاد است "هر چند كه رويايي و احمقانه است اما هست" ، گذشته از اين خواهشمندم به استدلال روحانيون مسلمان در باب علت حمايت از مردم فلسطين توجه كن. به نظرم براي نفي قرائت ناصحيح از يك مفهوم "و در اينجا براي نفي سوءاستفادهي عدهاي از اعمال جنايتكارانهي بخشي از مسلمانان" ناصحيحترين كار انكار وجود آن مفهوم است. ما حتي اگر بخواهيم برداشت رئاليستي از وجود كل را نفي كنيم، نميتوانيم وجود "شباهتهاي خانوادهگي" آنگونه كه ويتگنشتاين توضيح ميدهد، بين مسلمانان را نفي كنيم. نكتهي ديگر: بديهي است كه اجزاي هيچ كليتي رونوشت يكديگر نيستند، مگر در عالم توهم. وجود مسلمانان جهان در دهها کشور دارای فرهنگهای گوناگون، نگرش به/ و برداشتهای گوناگون از اسلام نميتواند نافيي تعلقات اين مسلمانان به هم باشد. شما فقط به تفاوتها اشاره كردهايد.
ب: اما آيا اعتقاد به اين كل "بيخاصيت" است؟ اگر كه تصور كنيم وجود يا عدم وجود آن هيچ نقشي در بازيي ما ايفا نميكند ميتوانيم آن را بيخاصيت بناميم. اما آيا اينگونه است؟ يك سوال: اگر كه اين احساس ما-بودهگي در بين مسلمانان نبود آيا "جنگطلبان ميتوانستند با تاكتيك تحريك به جنگ "ما" بيايند؟ تاكتيك آنها وقتي موفق خواهد بود كه از اين سو واكنشي وسيع دريافت كند تا آنها بتوانند با "سوءاستفاده از ما- بودهگيي مسلمانان" قرائت خود از اين ما را به اثبات برسانند: يعني ثابت كنند كه مسلمانان سر و ته يك كرباسند. حال شما قضاوت كن: آيا با ناديده گرفتن اين ما "به خوب يا بد بودن وجود اين ما هم ميشود پرداخت" در دام "جنگطلبان" ميافتيم يا با اشاره به وجود آن و لزوم سامان دادن به آن؟ من به بيخاصيت بودن اعتقاد به وجود "ما"ي "مسلمانانجهان" اعتقادي ندارم.
2. من در هنگام نوشتن جملاتي از قبيل "تئو ونگوگ را ترور كرديم و ..." با يك معادلهي دو سويه روبهرو بودم: در يكسو كساني هستند كه با دوگانهسازيي ما/مسلمانان، در يك فضاي دو قطبي زمينه را براي اهدافشان كه نمِيتواند براي ما مطلوب باشد آماده كنند، از سوي ديگر كساني ديگر "كه ماني هم جزو آنان است" سعي دارند با دوگانهسازيي مسلمان خشونتطلب/ مسلمان غير خشونتطلب، به جنگ بازيي دستهي اول بروند. اما من هيچ يك از اين دو معادله را درست نميدانستم. پس تلاش كردم با تاكيد بر وجود تفكرات و ايدههاي مختلف در بين "ما"ي مسلمانان "كه قصد بوده كه در اين جمله به آن اشاره شود: این درست كه برخوردهای خشن را عدهای انجام دادهاند و "ارائهی تصویر رحمانی از دین" را عدهای دیگر" اين نكته را گوشزد كنم كه مرز چندان روشني بين انواع مسلمان وجود ندارد. متاسفانه ماني آنگونه كه پيداست با خواندن جملهي من بلافاصله به اين تعبير رسيده كه من تحت تاثير بوقهاي رسانة ايي غربي دارم همهي مسلمانان را با يك چوب ميزنم. اين درست است كه من دارم همهي مسلمانان "از جمله خودم را" را با چوب ميزنم، آن چوب به رسانههاي غربي تعلق ندارد. چوب خودم است!
3. ماني به عنوان شاهدي بردر اقليت بودن خشونتطلبان در بين مسلمانان گزارشي از يك تحقيق را ارائه كرده است. من نافي ارزش آن گزارش نيستم و نميخواهم صحت آن را نفي كنم اما مشاهداتم نشان ميدهد كه "آن اقليت خشونتطلب" يك عدهي معدود كه در اردوگاههاي عراق افغانستان مشغول تمرين نظامياند نيستند، چيزي فراتر از آن عدهاند، در اين جامعه زنده گي ميكنند و همين اكثريت صلحطلب توان آن را دارد كه خوراك فكريي آنها را تامين كند "كه به علت اعتقاد به دوگانهي موهوم مسلمان خوب/ مسلمان بد اين كار را نميكند" اين اقليت حتي در شرايط بحراني "از جمله در همان روزهايي كه سفارتخانه آتشميزند و يا بر ضد آزاديي بيان راهپيمايي مي كند" كمي بيشتر از يك اقليت محدود ميشود. و اين اكثريت با اين توهم كه طلاي پاك را چه منت به خاك است براي آن اقليت سري به نشانهي تاسف تكان مي دهد و خلاص. واقعيت اين است كه حتي اگر اكثريت مسلمانان صلحطلب باشند "كور شود هر آنكه كتمان كند!" اما اين اكثريت از هژمونيي گفتماني بهرهمند نيست و اين گناه بزرگي است كه علت آن كمكاريي اكثريت است. حقيقت اين است كه دوگانههاي خشونتطلب/ صلح دوست، همچون هر دوگانهي ديگري در شرايط بحراني شكل ميگيرند و آن اكثريت در شرايط بحراني ميدان را خالي ميكند. وقتي ونگوگ ترور ميشود، وقتي شيعيان عراق به قتل ميرسند، وقتي كه زني سنگسار ميشود وقتي كه مفتيي سعودي حكم قتل متفكري را صادر ميكند، وقتي كه سفارتخانهاي ميسوزد ماي صلحدوست، شايد مباشر اين اعمال نباشيم ولي با سخن نگفتنمان زمينه را آماده كردهايم براي انجام اين اعمال، پس مسئوليم و نميتوانيم بگوييم كه من تئو ونگوگ را به قتل نرساندم.
و نكتهي مهم ديگر:
متاسفانه حس ميكنم شما تصور كردهاي روشنفكري فقط همانكاري است كه روشنفكران اروپايي انجام مِيدهند
در اين ماجرا مسئوليت روشنفكر اروپايي در قبال صلح اين است كه به جامعهي خودش گوشزد كند كه پشتسر دوگانهسازي مسلمان/غير مسلمان هدف شومي پنهان است. من هم ميتوانم اين كار بكنم اما وظيفه ي مهمتري دارم. من در جامعهي ديگري زندگي ميكنم و مسئوليت ديگري دارم "حتي اگر مسئوليتم را انجام ندهم" ميخواهم گوشزد كنم كه شما هم قبلهاي داري. روشن گفتم؟
در ادامهي صحبتم با ماني به نكتهي بسيار مهمي كه او اشاره كرده ميپردازم: چرا ما بايد سوزن بخوريم تا حواسمان جمع شود؟ هر چند كه اين صحبت هم كمكم بايد جمع شود.
برچسبها: تاملات خودموني, ديالوگ من و ماني