ترور رابرت فورد به دست جسي جيمز بزدل

1.واقعن؟... آره؛ انگار كه اسم فيلم اين بود: ترور جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل. اما چه فرق مي‌كند؟ مگر جسي‌جيمز رابرت فورد را در اين فيلم ترور نكرد؟ مگر با آن چشم‌هاي نامردش انعكاس تصوير رابرت فورد را در تابلو نديد؟ مگر برنگشت؟ مگر آن هفت‌تيري را كه توي آستينش قايم كرده بود بيرون نكشيد؟ مگر نه اين‌كه يك شليك، و خلاص!
واقعن؟... آره؛ اين اتفاق‌ها در فيلم اندرو دومنيك نيفتاد. اما من بارها كابوس‌هاي باب را مرور كردم و كابوس‌هاي برادرش را. جسي جيمز بارها به خواب آن دو آمد و هر دوي‌ آن‌ها را با يك شليك به ديوار چسباند. حرفم را باور كن.

2. روي آن نمايي از فيلم كه افسران پليس رابرت فورد خون‌آلود را پس از هشت‌صدمين بار ترور جسي جيمز مشايعت مي‌كنند راوي مي‌گويد: باب معتقد بود تا اون روز هيچ كس به اندازه‌ي او هيچ كس رو نكشته، باب هشت‌صد بار ماجراي ترور جسي‌جيمز رو نمايش داد.

باب فورد با كشتن جسي جيمز مشهور شد و منفور‌شد. راوي مي‌گويد: باب وقتي كه جسي رو كشت اصلن فكر نمي‌كرد بعدن انقدر پشيمون بشه. شايد هيچ‌كس به اندازه‌ي باب دلش براي جسي تنگ نشده بود.

باب محتاج بود كه با كسي حرف بزند. محتاج بود كه كسي او را تبرئه كند اما كدام كس؟ حتي معشوقه‌اش از او مي‌پرسد: جسي رو از سر ترس كشتي؟

و جواب باب: آره.

هيچ‌كس با قاتل جسي‌جيمز كنار نيامد اما براي رهايي‌ي قاتل رابرت فورد هفت‌هزار امضا جمع شد.

3. اگر بخواهم ناعادلانه قضاوت كنم مي‌گويم رابرت فورد يكي از سودائياني بود كه براي چشيدن طعم‌هاي خوب خود را فروختند: مثل فاوست.

كمي با رحم‌تر كه باشم مي‌گويم او يهودا بود. كم‌آورد و مسيحايش را در برابر زنده ماندن فروخت. اين روايت معتبري است. خود رابرت فورد هم اين روايت را مي‌پذيرد.

اما او قرباني‌ي جسي‌جيمز، اين بي‌رحم محبوب شد. جسي جيمز حتي سلاحي كه دوست داشت با آن بميرد را هم خودش انتخاب كرده بود. او به واسطه‌ي شيشه‌ي تابلو بر مرگ خودش نظارت كرد ما ديديم كه او زل زده به هفت‌تير رابرت، اما زاويه ديد رابرت جوري نبود كه بتواند چشم‌هاي جسي را ببيند. جسي‌جيمز با طرحي پاك‌بازانه توانست علاوه بر رهايي از ترسي كه در سراسر فيلم رهايش نكرد اين رابرت لعنتي را هم سر جايش بنشاند. آخرش هم برنده جسي بود.

4. يك نفر در "ورايتي" نوشته كه قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل يكي از بهترين فيلم‌هاي دهه‌ي هفتاد است كه سي‌سال از قافله جا مانده. اما به نظر من اين تعبير نهايت ظاهربيني است. آن‌چه كه به واسطه‌ي اين وسترن نقل مي‌شود حرف‌هايي از جنس سر آلفردو را برايم بياور و بوچ كسيدي نيست، حتي محتواي فيلم دومنيك با فيلمي كه در دهه‌ي هفتاد از جسي جيمز ساختند ربطي ندارد. اگر وسترن‌هاي متقدم، وسترن قهرمانان بود و وسترن دهه‌ي هفتاد وسترن ضد قهرمانان، وسترن امروز "بله شما از اين به بعد فيلم‌هاي وسترن بيشتري خواهيد ديد" وسترن مردمان عادي است. كساني كه در بدترين حالت فقط تا حدودي مقصرند. نسبي‌گرايي به دوگانه‌سازترين ژانر سينمايي هم نفوذ كرده. در فيلم اندرو دومنيك هيچ كس خير نيست. در فيلم اندرو دومنيك هيچ كس شر نيست. و همان‌طور كه رابرت فورد جسي‌جيمز را ترور كرد، جسي جيمز هم رابرت فورد را ترور كرد. اين به آن در!

نكته: من عادت ندارم پيش از ديدن يك فيلم، نوشته‌اي درباره‌ي آن بخوانم و موقعي كه درباره‌ي يك فيلم مي‌نويسم اصل را بر اين مي‌گذارم كه شما آن فيلم را ديده‌ايد. اين پاسخ يك كامنت بود.

ضميمه: دو عكس از جسي‌جيمز و يك عكس ازرابرت فورد واقعي، و عكس يك اعلاميه‌ي تعيين جايزه براي دستگيري‌ي جسي‌جيمز:

برچسب‌ها: