جنسی نویسی چه سودهایی میتواند داشته باشد
الف: خیلی وقت است که سعی میکنم وقتی به موضوعی میپردازم، از یک زاویه به آن موضوع نگاه نکنم. سعی میکنم وقت اندیشیدن "و چه لغت مزخرفی است این اندیشیدن!" هم سودهای احتمالی را ببینم و هم ضررها را و البته دیگر برایم بدیهی شده که چیزی به نام خیر مطلق فقط در وادیی یقین میتواند وجود داشته باشد و من دیگر به چیزی یقین ندارم.
اینها را گفتم تا بگویم "جنسینویسی" میتواند پیآمدهای ناخوشآیندی هم داشته باشد. مثلن این دغدغههای خانم شین از نظر من واقعگرایانه هستند.
ب: یک روز با شهریار مندنیپور در یک کلاس داستاننویسی دربارهی زنان در داستانهایی که مردها نوشتهاند صحبت میکردیم. این صحبت مال خیلی وقت پیش است. مال اوایل دههی هشتاد. من نمیدانم آقای مندنیپور در این مورد حالا چه نظری دارند اما آن موقع ایشان معتقد بودند به دلیل شناخت محدود و گاه توهم شناخت مردان دربارهی دنیای زنانه، شخصیت زنان در داستانهای مردان معمولن باورنکردنی میشوند. ایشان سفارش میکردند که وقت خودمان را با زورآزمایی روی در آوردن شخصیت زن نگذاریم و داستانهایی بنویسیم که شخصیت اصلیشان مرد باشد.
اما تلخیی ماجرا اینجا بود که اطلاعات من از زنان آنقدر محدود بود که حتی زنان داستان به عنوان شخصیتهای فرعی هم باورناپذیر در میآمدند! "البته این را بگویم که من آنموقع کمتر از 18 سال سن داشتم و عذرم موجه است!"
مشکل این بود که در آنروزها زنان ما خود را نمینوشتند. حتی داستان نویسان زنمان به جز معدودی "مثلن شیوا ارسطویی" التفات چندانی به دنیای زنانه نداشتند و این باعث شده بود که ما روایت دسته اولی از آن دنیا نداشته باشیم.
البته میشد پرسوجو کرد. سوال کرد. اما اولن از کی؟ دومن چه سوالی؟ سومن اصولن یک مشکل فنی وجود داشت. حسهایی هست که فقط در تنهایی شکوفا میشود. مثلن حس تنهایی! و این حس، وقتی که در هنگام تنهایی روی کاغذ میآید بسیار گویا تر است از بیان آن در جمع.
اساسن یکی از علتهای وبلاگخوان شدن من این بود که حس میکردم چارهای پیدا شده برای جبران آن کمبود . و یادم است که چقدر مقاومتهای احمقانه وجود داشت از سوی وبلاگخوانها در برابر بیان این روایتها. اما حالا دیگر کسی مشکلی ندارد با اینگونه از وبلاگنویسی. دیگر آن کامنت های وقیح گورشان را گم کردهاند و ما یک گام به جلو برداشتهایم. در آن روزها برای یکی مثل من فهمیدن اینکه مثلن یک زن در تنهاییاش دربارهی بچهای که توی شکم دارد چه رویاهایی میبافد یک آرزو بود. بله یک آرزو. چون یکی از شخصیتهایم احتیاج داشت که این رویاها را در تنهاییاش ببافد و من در گل گیر کرده بودم. حالا اما میشود در وبلاگها خیلی چیزها را خواند. حتی احساسات یک زن در هنگام همآغوشی. و این روایتها مواد خام ادبی هستند.
پ: هیچ میدانید یعقوب یادعلی چرا به این حال و روز کافکایی دچار شده؟ به این دلیل که ارتباط جنسی بخشی از زندگی است و نویسنده راویی زندهگی. اما برای ما سخت است پذیرش اینکه میشود "همهی زندگی" را نوشت. صرف اینکه در وبلاگستان "که برآیند تفکر بعضی از انسانهایی است که در ایران زندهگی میکنند" میشود تا حدودی به واقعیتی پرداخت که جامعهی دوروی ایرانی سعی دارد آن را در پستو پنهان کند یک امید است. امید به اینکه روزی نویسندگان ما به خاطر نوشتن از همهی زندگی محاکمه نشوند. امید به اینکه روزی کتاب های میلان کوندرا بدون سانسور چاپ شوند. امید به اینکه روزی خانم شین دغدغهی نوجوانانی را نداشته باشد که در این سرزمین هرز هر "ف" را فرحزاد میدانند.
ت: فکر میکنم واضح است که در این نوشته من از زاویه دید کسی که سعی میکند داستان بنویسد به مسئله پرداختم. یک جور دیگر هم میتوانستم به مسئله بپردازم، اگر "آنجوری" مینوشتم اسم مطلب میشد: تمام "ف"ها به فرحزاد ختم نمیشود!
برچسبها: تاملات خودموني