خسوف کامل ايران يا زرتشت جان بگير بخواب عزيزم



و آنگاه زرتشت دست به سوي اهورا دراز کرد: اين سرزمين را از دروغ، دشمن و خشکسالي دور بدار. روزگاري بعد زرتشت در بلخ،‌ در آتشکده‌اش بر اثر زخمي که خنجر دشمن متجاوز بر گرده‌اش وارد کرد مرد. زمان گذشت، ايران بسيار دشمن به خود ديد و سال‌هاي خشک بسياري را از پشت سر گذاشت. درباره‌ي دروغ هم که چه عرض کنم!
دوباره زمان گذشت. شد سال 1387. ايران در خشکسالي به سر مي‌برد. درباره‌ي دروغ هم که هم‌چنان چه عرض کنم و دشمن پشت دروازه‌هايش بود. در آن سال مردي روبه‌روي وبلاگش نشسته بود و با خود مي‌گفت: آيا زرتشت در آن هنگام که دروغ و دشمن و خشک‌سالي را در کنار هم آورد آيا مردي ريشو و قدکوتاه را در هاله‌اي از نور تماشا نمي‌کرد؟