ياد اون صحنه از فيلم افتادم که هامون رفته بود از خونهي پدري اسلحه بياره، اون جا که شکيبائي با همون لحن خاص خودش ميگفت: اِ اونم مرد؟... اِ تو هم مردي حميد هامون؟... ولي اين خسروي شکيبائي مرگش هم يک جور ديگس. من الان هيچ حس غمگينانهاي ندارم ولي نميدون چرا بغض کردم! اگه بدوني چقد دوست دارم... اينم يکي ديگه از ديالوگةاي فيلم بود. بالاي ساختمون نيمه کاره. وقتي که ميخواست با همون اسلحه که از خونهي پدري برداشته بود زنش رو بکشه... اگه بدوني چقد دوست داشتم.
عکسي که به درد اين مطلب بخوره گير نياوردم!