رومئوي من کو؟
توي سالن سينما نشستهاي تو. تو زن هستي و رمئوت... رومئوي تو آيا بيرون سالن به انتظارت نهايستاده است؟ نه... رومئوي تو همان رومئوي ژوليت است. تو در آن سردابه بيهوش بودهاي. رومئو بالاسرت آماده. رومئو تو را مرده ديده است. رومئوت جام زهر را بالا کشيده است. تو ژوليتي.
ب: خوشآمديد خانم برشت
آخرين بازيگري که در فيلم رومئوي من کو اثر عباس کيارستمي گريه ميکند خانم نيکو خردمند است. اشکهاي نمنم او زيبائيي چروکيدهي او را دو برابر ميکند. بازيي خردمند که با مونولوگ سوزناک راويي فيلم رومئو و ژوليت همزمان است حس ژوليت بودن را در آدم برميانگيزد. آدم را به باور وا ميدارد اما... انگار کن که تمام گريههايي که در اين فيلم ثبت شدهاند براي رسيدن به لبخند پايانيي نيکو خردمند ثبت شدهاند. آنجا که او به يادمان ميآورد که بازيگري تردستي است. که بازيگر ميتواند در آني تو را به باور وابهدارد و آني ديگر به تو بفهماند که فريب خوردهاي. همراه با زيرنويس فيلم رومئوي من کو ميگويم که: مرسي خانم خردمند. از بازيي شما در اين فيلم لذت بردم.
ج: ما نموديم تو تعبيرش کن
يک ايده: واکنش عاطفيي زنان در برابر يکي از گريهآورترين لحظههايي که بشر موفق به خلق آن شده. لحظهي جداييي ژوليت از رومئو. همين کافي است. بقيه را به هوش مخاطب بسپار. تو نشان بده. بگذار که خلاق مخاطبت باشد. تو مواد را در اختيار او بگذار و بنشين و با لذت تماشا کن. من سينماي کيارستمي را براي همين دوست دارم. او حتي در دو قطبيترين فيلمش "کلوزاپ" يک راوي است و ميگذارد که قاضي مخاطبش باشد. البته او همچون هر هوشمند ديگري فقط بازيگر نقش يک انسان بيطرف است. او به ذهنش مخاطبش جهت ميدهد. مواد را جوري در اختيار تماشاگر ميگذارد که او در نهايت به نتيجهي مطلوب "کارگردان" برسد درست مثل دخالت نامحسوسي که در طبيعت ميکند براي رسيدن به نماي مطلوب "مثلن يک تپه را پر از گل ميکند براي گرفتن يک نما، اما اين کار را جوري انجام مي دهد که تماشاگر اساسن تصورش را هم نميکند که دست بشر در اين نماي بکر طبيعي دست برده"
د: اين فيلم رومئوي من کو اثر عباس کيارستمي است. اگر دوست داشتي ببين: