هتل رواندا؛ یک شعر تلخ دربارهی مردن
وقتی که یک میلیون آدم قربانی می شوند تا بدویتی که جا خوش کرده در گوشهای از وجودمان سیراب شود از خون... وقتی که آدمهای نه چندان محترمی که به طور بالقوه هر یک از ما این قابلیت را داریم به جای آنان بنشینیم از پشت فرستندههای رادیویی جملاتی این چنین شاهکار را ادا میفرمایند: برای اجرای عدالت تکهتکه کنید همهی این توتسیهای مارمولک را. وقتی که فاصلهی وضع آرام و وضعیت فاجعه آمیز فقط شلیک یک گلوله است... وقتی که آن کودک پرورشگاهی میگوید: تو را به خدا این بار ببخشید، قول میدهم که دیگر توتسی نشوم. وقتی آدم برای زنده ماندن رشوه میدهد! وقتی که تو پاپکورن میبلعیدی و او ضربهی ساتور، وقتی که من احتمالن در "امنیت" درس میخواندهام و توپبازی میکردهام... وقتی که دنیا خوابش میآمد آدمیت مرد... البته آدمیت عادت دارد هر چند وقت یک بار بمیرد –لبنان2006 را که فراموش نکردهای هنوز؟- آدمیت یک اعجوبهی کثیفی است که دست شیطان را هم از پشت بسته!
سال 94 بوده آن وقت، آنجا رواندا بوده، یکجایی توی شکم آفریقا... کم نشنیدهایم خبر نسلکشی را اما کم دیدهایم نسل کشی را و کمتر کابوس اینگونهمردن را درک کردهایم.مردن به جرم نژاد.
و بعد یک کارگردان انگلیسی یک فیلم خارقالعاده میسازد؛ تری جرج که قبلن برای جیم شریدان فیلمنامه نوشته هتل رواندا را میسازد... فیلمی که تلخیاش دیدنی است، گفتنی نیست... و من امشب این فیلم را میبینم و من همینجوری بیخودی به سرم میزند که شعر بگویم، یک شعر تلخ دربارهی مردن و این چیزها را مینویسم:
فرزند رواندا
من فرزند رواندا هستم
پلکهام نمیپرند از دیدن تفنگ
از قمههایی که میکشید رو آسفالت
-خط و نشان؟-
من از تلاقیی ساتور و زن به دنیا آمدهام
ساتور خیس بود
مادرم هم خیس بود
من هم خیسم حالا
خیسم
تندوتیزم
سیخم
سیخ و تندوتیز و خیس
مثل آفریقای سیاه خودم
من
مثل هیچکس نیست
مثل ساتور نیست
مثل پوست کش آمدهی زن نیست
مثل قهقهه نیست
مثل گریه نیست
من...
...
آقایان محترمی که دور من حلقه زدهاید...
لا اقل با ساتور نه
منابعی برای آشنایی با فیلم هتل رواندا:
+ مصاحبه با کارگردان/ وبلاگ موج نو
++ معرفی فیلم و خلاصه داستان/ وبلاگ یک پزشک
+++ هتل رواندا/ وبلاگ نیلوفر و بودنش
برچسبها: دیدههام؛, ویژهی نسلکشی