ترکیبی از حسرت وهیجان وخشم
خبر حذف پلوتون از شمار سیارههای منظومهی شمسی، حس غریبی در من ایجاد کرد که ترکیبی بود از غم ایام از دست رفته و حسرت آیندهای که نقش پلوتون در آن بسیار کمرنگ خواهد بود، این حسرتها ترکیب شده بودند با نوعی هیجان که هنگام تماشای فیلمهای دراماتیک تجربهش میکنم. این "حس مرکب" علاوه بر حسرت و هیجان پر بود از خشم، خشم از خشکه مقدسهایی که تنها معیارشان برای تصمیمگیری خط کشی است که معلوم نیست که آینده نادقیق بودن آن را اثبات نکند.
بعد حس کردم، منی که اطلاعات نجومیام به اندازهی ماهیهای کف اقیانوس است! و درگیری ذهنیام با پلوتون محدود میشود به کتابهای جغرافیی دبستان و راهنمایی و دبیرستان و شاید یکی دو کتاب از آیزاک آسیموف، که مرد اول دوازدهسالگیام بود، منی که بیش از آسمان زمین را دوست دارم و تاکنون هم هیچ خبر نجومی کنجکاوم نکرده و ذهنم را به خود مشغول نساخته "حتی آن کسوف بزرگ و پر سر و صدای چند سال پیش" چگونه است که حالا حس آدمی را دارم که از مرگ دوست صمیمیی دورانهای دور زیر دستان جراحی ناشی خبر دار شده؟
نمیدانم، شاید این رسم آدمیزادهگی است، شاید ایرانیت اینجور اقتضا میکند، شاید هم این حسی مشترک است بین آدمهای رمانتیک، من و خیلی از دوستانم که در رفتارشان تا حدودی دقیق شدهام هنگام شنیدن خبری همچون خبر حذف پلوتون از دایره ی سیارات، "منقلب" میشویم، یعنی حسرت و هیجان و خشم در وجودمان فوران میکنند و بعد، قطره اشکی و یا دود غلیظ سیگاری و یا چه میدانم هر مسکن دیگری عاملی میشود برای از یاد بردن آن عامل برانگیزاننده، عاملی که منقلبمان کرد، مرگ اکبر محمدی انقلابی بود که یک هفتهای آتشم زد،اطلاع از مرگ دوست، دوستی که سال سوم دبستان، رازدار من بود، دوستی که یک سالی میشد که مرده بود و من تازه نبودنش را حس میکردم، "از دست دادنهایی" بودند که این چند وقته انقلابات شدیدی در وجودم ایجاد کردند و در کنار آنها"از دست دادن" های دیگری هم بودند ، مثل همین حذف پلوتون که برانگیزانندهی یک "انقلاب یاسآلود" درونی بودهاند.
عامل روانیی برانگیخته شدن این حس در وجود من چیست؟ چرا "مردن دیگری" اینقدر قدرتمند است که میتواند در وجود من را متلاتم کند؟ "کارکرد" این حس در وجودمان چه میتواند باشد؟
قدما از "تنبه" و "عبرت" سخن بسیار گفتهاند، اما تنبه و عبرت با تاملی که پس از فرو نشستن این حس میتواند ذهن ما را به خود مشغول سازد به دست میآید "اگر به دست بیاید" ولی این حس، این فوران درونی که خود را در قطره اشکی متجلی میکند و یا در پکی عمیق که شیرهی جان سیگاری را میکشد، این ترکیب حسرت و هیجان و خشم چه کارکردی میتواند داشته باشد؟ پزشکان بیماران قلبی را از قرار گرفتن در چنین شرایطی بر حضر میدارند و عوامل حکومت اختناق آن را عاملی میدانند که میتواند خشمجمعی بیافریند و دردسر ساز شود، اما آیا کارکرد دیگری هم دارد این حس؟