به چی می اندیشی حالا؛ انوشه؟

حالا تو و سایوز و همراهانت جایی هستید، که پر است از خلاء. پر است از آرامشی که اگر چاله‌ها نبودند می‌توانستم بگویم آرامشی است سرشار... سرشار از سبکی، سبکی‌ی تحمل ناپذیر خارج از محدوده‌ی هستی ـمگر هستی مجاز از زمین و آن‌چه در آن است، یست؟-.
حالا تو در مطلق آرامش، در بی‌وزنی‌ی دل‌انگیز و گاهی چندش‌آور، فارغ از جاذبه‌ی زمین و زمان به‌ چی می‌اندیشی، انوشه؟ لابد در منوی سرگرمی‌ات در پایگاه بایکنور از سولاریس هم سراغی گرفته‌ای، از غم خانواده، از دل‌تنگی، به دل‌تنگی‌ می‌اندیشی؟ با خودت می‌گویی سزسامی که ترافیک نصیب آدم می‌کند و ا یرادهای نابه‌جای گاه و بی‌گاه همسر چقدر دل‌انگیزند؟
فیلم کوبریک را هم احتمالن دیده‌ای ـچه اشتباه بدی کرد سی‌کلارک وقتی بازه‌ی زمانی‌ی نمود یافتن تخیلش را اینقدر نزدیک انتخاب کرد: 200۱، حالا پنج سال است که جهان 200۱ را پشت سر گذاشته - به کودکی‌هات می‌اندیشی حالا، به مشهد؟ به لواشک‌های ترش مادربزرگ؟ لابد در رویاهایت ـ همان‌هایی که بهایی گزاف برای تحققشان پرداختی + - درصدی از احتمال را کنار گذاشته‌ای برای دیدار مجدد با کودکی، دیداری از آن دست که فیلم کوبریک تبدیل کرد به یک شاه‌کار، نه... لابد برایت توضیح داده‌اند دانشمندان پایگاه، فرق تخیل و واقعیت را –وای که چقدر تخیل خوب است و چقدر واقعیت بد است، درست نمی‌گویم انوشه؟-

تو یک زن جاه‌طلبی انوشه و جاه‌طلبی از نظر من یکی از بهترین صفات انسانی‌ است، تو خودت را ارج می‌نهی و به رویاهات احترام می‌گذاری، تو به گوگوش علاقه‌داری ـچه تفاهمی!ـ تو برای سرزمین کودکی‌هات آنقدر ارزش غائلی که پرچمش را با خودت ببری به جایی که هیچ حا نیست، برای مردمان سرزمین کودکی احترام غائلی؛ می‌دانی که دوستت دارند، پس در سایتت بخشی را اختصاص می‌دهی به زبان آنان، زبان خودت، رویاهای تو انسانی‌اند انوشه، دوست داری که کاوش کنی و دوست داری که لذت بخش زندگی‌ کنی، اینها از نظر من، دلایلی جامع و مانعند برای اینکه به احترام تو کلاه از سر بردارم.

از آن‌جایی که هیچ‌‌جا نیست، برای ما سوغاتی بیاور انوشه. یک کیلو خلاء. ده کیلو بی‌وزنی‌ی مطلق. صد کیلو آرامش.

برچسب‌ها: