ما و مسئلهی همجنسگرایی
یک مطلبی خواندم در نشریهی زیگزاگ دربارهی زندگیی مخفیی همجنسگرایان ایرانی. این مطلب را که خواندم فهمیدم که هیچ آشناییای ندارم با زندگیی این آدمها، فهمیدم که آنقدر به "به قول آنها" غیر معمولیام که زندگیی معمولیی آنها برای من به عجیبیی زندگیی موجودات احتمالیی سیارات دور دست است. توی این مطلب عمدن آنها را "آنها" مینامم، میخواهم با این "ما/آنها" کردن عمق خودی/ دیگری سازیی خط قرمزها برای "من" و یکی مثل من را نشان بدهم. میخواهم در طول نوشتنم با این "ما/ آنها" کردن بیندیشم، به این بیندیشم که ما چگونه ما شدیم و آنها را راندیم، آنها را به زیرزمین هدایت کردیم. آنها را ممنوع کردیم، آنها را تحقیر کردیم، آنها را با نگاههامان آزار دادیم و گاه حتا کشتیم آنها را من الان نمیتوانم هیچ توضیح قانع کنندهای به خودم بدهم دربارهی مشنگیای که دچارش بودهام و هستم، از وقتی که تصمیم گرفتم سیاه و سفید تصمیم نگیرم تا امروز فکر میکردم خودم را مرکز جهان نمیدانم و فکر میکردم که عمیقن معتقدم همه حق ابراز وجود دارند، اما الان هر کار که میکنم نمیتوانم با مسئلهی "آنها" کنار بیایم. میبینم که هنوز خودم را مرکز جهان میبینم، "ما"را مرکز جهان میبینم. به صرف در اکثریت بودن حس میکنم که ورژن اصلی منم/ ورژن اصلی مائیم و بعد حتی اگر که خیلی هم منصفانه تصمیم بگیریم آنها را از حق حیات محروم نمیکنیم "که میکنیم! با نگاههامان و با حرفهامان و یا اگر که نام حکومتمان ج.ج.ا باشد با احکام قضاییمان" اما حتی اگر آنها را به به عنوان یک انسان به رسمیت بشناسیم گویی ترحم کردهایم نسبت به آنها، انگار که فقط یک ژست روشنفکرانه است این طرز برخوردمان و حتی اگر حسن نیت هم داشته باشیم "که اصل بر برائت است: داریم" اما نمیتوانیم باور بکنیم هیچ مزیتی نسبت به آنها نداریم. یک سوال بزرگ دارم من از خودم: ما چه مزیتی نسبت به آنها داریم؟ من جواب میخواهم از خودم
قصدم در این مطلب پرداختن به کلیت مسئلهی همجنسگرایی بود. سرنوشت همجنسگرایان ایرانی خود داستان تلخ دیگری است
برچسبها: اقلیتها
