کپسول فروغ؛ سیمای زنی در میان جمع
در مورد اینکه چرا فروغ تا این میزان مورد توجه ماست هم حرف نویی ندارم برای گفتن، او شاهماهی بود و ترکیبی از همهی خصوصیات قابل توجهاش در زندگی و شعر و شاید تا حدودی سینما او را به شاهماهی شدن سوق داد، به این اضافه کنید اصالت و بداعت در نوع نگاهش به زندگی و فرهنگ و هنر را و به آن اضافه کنید زندگی در دههی طلائیی فرهنگ معاصر ایرانی را و البته طرز دلخراش مردنش را و... همهی اینها باعث شدند که خانم فرخزاد برای ما تبدیل بشوند به فروغ
حال یک نکتهی مهم: آیا حرف ناگفتهای دربارهی فروغ باقی نمانده؟ آیا سیمای این زن که از وقتی مرد، در میان جمع زیسته است همینی است که من و تو ترسیم کردهایم از او در ذهنمان، آیا با نمیتوان جور دیگري به او نگریست و او را دید؟
یک دورهای عتیقههایی که از حماقت ما ناگهان تبدیل شدند به فروشندهی انحصاریی قوت لایموت در سیاهبازار فرهنگ سعی داشتند فروغ را تا حد یک بدکاره پائین بیارند، و خوب البته خودشان بدکاره بودند و انقدر تابلو که بدگوییی آنها باعث بزرگتر شدن فروغ شد، همانطور که خوب گوییشان باعث کدر شدن نسبیی آبروی در ذهن خیلیها شد. این طرز نگاه احمقانه یا بهتر بگویم بیمارانه و نشات گرفته از عقدههای فروخوردهی جنسی هیچ که نداشت جسارت و بداعت داشت، ولو از در عقب!!! جسارت و بداعت چیزی است که حرفهای تکراریای دربارهی فروغ که امروز نقل محافل ماست خالی از آن است، من گاهی حس میکنم یک سری کپسول پر از طرز نگاههای یکسان به کسانی همچون فروغ، شاملو و تا حدودی حتی لورکا، چهگوارا و چه میدانم همهی شاهماهیهای جریان روشنفکریی ایران وجود دارد که فرو بلعیدن آنها یکی از شرایط روشنفکر نامیده شدن است
فردا به یاد فروغ میخندم
پ.ن: نام این پست شباهت ناگزیری دارد به نام وبلاگ این فروغ
پ.ن2: قالب اصلاحشدهی وبلاگ چطور است؟ خیلی مهم است که نظرتان را بدانم
برچسبها: چیزی شبیه به تاملات, روزانهگی, یاد