ما و ف.ی.ل.ت.ر شدن؛ حکایت کلاغ و عقاب
تقدیم به اسد علیمحمدی
آنها این دنیای کوچک مجازی را هم بر ما روا نمیدارند. آنها بیکه حقی داشته باشند قلدرانه در خانههامان "وبلاگهامان" را گل میگیرند "مسدود میکنند" و ما... چگونه میتوانیم در برابر قلدر کند و کودنی که در چاقوکشی ناشی است و هر آن ممکن است چاقو را تا دسته در قلبمان فرو کند مقاومت کنیم؟
برادر این جنگ، جنگی یکجانبه است. برادر ما کیسهی بوکسیم. برادر آنها برای ما "کیسه بوکسها" محمد علی هستند. برادر ما تو سری خور آنها هستیم و این واقعیتی تلخ است
خسته شدم بسکه خودم را ف.ی.ل.ت.ر کردم! حتی ف.ی.ل.ت.ر را هم ف.ی.ل.ت.ر کردم! برادر خسته شدم. خسته شدهام و راهی به پیش ندارم برادر. فقط میتوانم عقب نشینی کنم. میدان را خالی کنم. پیش از آنکه آنان درش را گل بگیرند خودم درش گل بگیرم! گاه میاندیشم چه کار عبثی است، زندگیی ما در این دنیای مجازی. گاه میاندیشم که چه سیزیفهای باحالی هستیم ما! سنگ قلتان را با زور و زحمت تپه بالا بردن مساوی است با کسب اعتبار، کسب اعتبار مساوی است با ف.ی.ل.ت.ر! مگر که بچهی خوبی باشی و ما هم که بچه ی خوبی نیستیم برادر
امروز با شوق و ذوق نسخهی نهاییی قالب وبلاگم را آماده کردم. این به این معنا است که خودم را برای فیلتر شدن آماده کردم و این احمقانه است. میفهمی که منظورم را. ما احمق هستیم. احمقیم که میخواهیم مثل آدم زندگی کنیم. اگر احمق نبودیم مثل آنها زندگی می کردیم و بعد هر چند که خالی از کیفیت...اما مملو از کمیت.
داستان کلاغ و عقاب را که شنیدهای برادر؟ حکایت ما با آنها گویا حکایت کلاغ و عقاب است. تو عقاب بودی و من هنوز مرددم.
این پست را تقدیم میکنم به همهی فیلتر شدهها به خصوص اسد علیمحمدی. و یادی میکنم از مخلوق. عنکبوت. زننوشت. بلوچ. سخن. ملا حسنی و باقی کسانی که عقاب بودند.
برچسبها: روزانهگی