باز این چه وضعش است!
خلق عالم باز هم شورش را در آورده اند! آقا من ماندهام یک خیابان نسبتن فرعی باید چند هیئت عزاداری داشته باشد تا رستگار شود؟! واقعن اگر جماعت نسبتن مریضی که یکی دو روز است آسایش از ما سلب کردهاند به این سوال پاسخ بدهند ممنونشان میشوم.
از ساعت شش عصر تا یازده شب بیخ گوش ما یک انکرالاصوات صداهای عجیب و غریبی از گلویش ساطع کرده که با کمک تکنولوژی "این فراوردهی شیطان" دقیقن تا نه توی مرگ اندود مخ من را سابیده و رفته تو. آقا جان! به هر چه که اعتقاد دارید "که گمان نمیکنم همچین اعتقاد درستی هم داشته باشید، خداییش اگر بچه محلهام را نشناسم که باید سرم را بگذارم و بمیرم!" به همان حسینی که میپرستیدش "البته فقط برای ده روز" به آن علیاصغر عطشانش، به رقیه آن سهساله طفلی که پیر شد، به زینب کبری، صغری یا هر چه که تو می گویی به آقام آقام آقام ابالفضل ما درس داریم. امتحان داریم. لطفن خفه.
اینها را میخواستم به آقایان حسینپرست بگویم ولی دوستم گفت اگر از دهنت در برود که این چه بند و بساطی است جرت میدهند. من هم دیدم راست میگوید. پس به جای آنها من خفه شدم و مجبور شدم تا چهار صبح، یعنی همین حالایی که دارم اینها را تایپ میکنم بیدار بمانم، ساعت هشت هم امتحان دارم. واقعن من مظلوم ترم یا....
این مطلب را جدی نگیرید لطفن، به خصوص شما دوست عزیز!