فرهاد؛ صدایی با کارکردهای متضاد
اوایل نوجوانیی من "یعنی سالهای هفتاد و چهار- پنج" اوج دوران یکسانسازیی آدمها بود. به بهانهی تهاجم فرهنگی سلیقه را میکشتند. سلیقهی خودشان را تنها متاع ممکن فرض کرده بودند و کوچکترین تفاوتها را امر میکردند به معروف. من در چنین فضایی با صدای فرهاد تصادف کردم. صدایی که هیچ ربطی به سلیقهی رسمی نداشت. یک صدای ممنوعه. من با صدای فرهاد فهمیدم که چیزی غیر از آنچه که تلهویزیون پخش میکند هم وجود دارد و این سرآغاز مشکل ها بود... من چیزی غیر از صدای رسمیای که به طرزی بدآهنگ حال به همزن بود میخواستم و این چیز پیدا نمیشد. من مخیر بودم بین تلهویزیون و لسآنجلس و البته هیچکدام را نمیپسندیدم. پس بسنده کردم به فرهاد. فرهاد شد آوای مطلق سالهای آغاز نوجوانی.
فرهاد برای نسل پیش از من کارکردی داشت مثل باقیی "لوازمی" که به کار انقلاب کردن میآیند. آنها گوزنها را دیده بودند و گنجشکک اشیمشی را شنیده بودند و به این موضوع اندیشیده بودند که بیعدالتی چقدر بد است. اما فرهاد برای ما ربطی به عدالت و بی عدالتی نداشت. نسل پیش از من بهطرز انقلابیای همهچیز را نابود کرده بود و معدود بازماندههای جریان روشنفکری نظیر فرهاد در آن خرابه برای ما نقش سایهبان را ایفا می کردند، میتوانستیم در جوارش دمی بیاسائیم.
فرهاد برای دو نسل دو کارکرد متفاوت داشت. برای یک نسل آوای انقلاب بود و برای نسل بعد آوای فرار از انقلاب! و البته صدای او به هر دو کار میآمد. او هم مهیج می خواند و هم مخدر! هم به کار لحظههای خروش میآمد و هم به کار لحظههای خمودگی.
طنز تاریخ هنگامی بود که تلهویزیون آقایان شرم نکرد. وقاحت نشان داد و صدای فرهاد را پخش کرد. آن هم با چه کلیپ احمقانهای. آنوقت فهمیدم که فرهاد میتواند متعلق به همه باشد. هر سلیقهای میتواند با فرهاد ارتباط برقرار کند "از فرهاد بهره ببرد و یا از او سوءاستفاده کند" اگر که پیشفرضهاش را کنار بگذارد. اما ای دریغ که انسانها میتوانند بسیار خشک مغز باشند.
یاد فرهاد بهخیر
برچسبها: یاد