ول‌گردی‌ی فرهنگی

فکر می‌کنم برقراری‌ی تعادل بین اطلاعات عمومی و اطلاعات تخصصی یکی از دغدغه‌های همیشگی‌ی آدمی است که در حوزه‌ی علوم انسانی پژوهش می‌کند یا حداقل قرار است که پژوهش کند.

اصطلاح "اقیانوسی به عمق یک انگشت" را بسیار شنیده‌ایم و احتمالن خیلی وقت‌ها ترسیده‌ایم که عاقبت به نمونه‌ی بارز این‌گونه اقیانوسی تبدیل شویم، این ترس وقتی ترسناک می‌شود که به یاد می‌آوریم آدم‌های خیلی مهمی مثل علامه قزوینی با این صفت توصیف شده‌اند.

حقیقتی است که محدوده‌ی تخصص در علوم انسانی چندان مرزهای مشخصی‌ندارد. مثلن آدمی که در حوزه‌ی دین، پژوهش می‌کند باید کلی اطلاعات در حوزه‌هایی نظیر جامعه‌شناسی و فلسفه و روان‌شناسی داشته باشد تا بتواند یک دین‌پژوه ساده شود و این تقدیر بیشتر حوزه‌ای پژوهشی‌ی علوم انسانی است و از طرفی این اطلاعات "لازم" گاه به طرز عجیبی نالازم به نظر می‌رسند. آدم چشمش را که باز می‌کند می‌بیند کلی اطلاعات دارد که به هیچ کاری نمی‌آیند و البته کلی اطلاعات ندارد که به شدت به آنها نیازمند است. نمی‌دانم حرفم را خوب بیان می‌کنم یا نه اما مطمئنم یک دانش‌پژوه در حوزه‌های علوم انسانی درد من را می فهمد.

آدم گاهی حس می‌کند دچار "ول‌گردی‌ی فرهنگی" شده. ولع به دانستن دست از سر یک دانش‌پژوه بر نمی‌دارد و از سویی شاید تقدیر خیلی از ما تبدیل شدن به یک کلکسیونر است. کلکسیونی از اطلاعاتی که نمی‌توانیم بفهمیم که چه کارمان می‌آیند.

از سویی نمی توان مرزی تعیین کرد، نمی توان گفت که مثلن تا فلان حد در فلسفه جلو می‌رویم و فلان حد در تاریخ ادیان. از سوی دیگر می‌دانی که این همه اطلاعات اگر "نظام‌مند" نشوند حکم "ول‌گردی‌ی فرهنگی" را دارند. اما مگر نظام یک‌چیزی است مثل سیستم عامل کامپیوتر؟ مگر می‌توان بدون شناخت به یک نظام رسید. مگر نظام فکری مثل سیستم عامل است که لینوکس و ویندوزی داشته باشد. آیا به همان راحتی که می‌توان از ویندوز به لینوکس شیفت کرد می‌توان از فلان ایسم حوزه‌ی علوم انسانی به ایسمی دیگر پرید؟ نه نمی‌توان!

گاه حس می کنم که آدم‌های حوزه‌ی علوم انسانی دچار لعنت خدایانند! بیچاره‌هایی هستند که باید آنقدر ول‌گردی کنند تا در نهایت با شناخت یا بی‌شناخت آویزان شوند به یک نظام فکری و گاه آنقدر دیر که نتوان آب رفته را به جوی بازگرداند. گاهی هم که اساسن نمی‌توان این همه اطلاعاتی که اگر تخصصی نشوند عمومی محسوب می‌شوند را در یک نظام گنجاند و بدبختانه این "گاه" می‌تواند اکثر مواقع باشد. آن‌ وقت آدم می شود اقیانوسی به عمق یک انگشت!

تازه این وصف‌حال آدم هایی است که توانسته‌اند هدف‌مند شوند. بدبختی این‌جاست که اکثر ما ول‌گردهای فرهنگی تنها هدف‌مان ول‌گردی است و این خیلی بد است.

پ.ن: شرمنده به خاطر غیبت طولانی

برچسب‌ها: