شناسنامهمان را باطل نکنیم
پیشنوشت: ویندوز لایو رایتر مشکل پیدا کرده این بلاگر لعنتی هم نمی دانم چرا فاصلهها را قاطی میکند. متن خستهکننده به نظر میرسد اما به نظرم بر خلاف بقیهی اراجیفم خواندن آن لازم است. لطفن بخوانید. لطفن.
پاسخی به این سوال گوشزد؛
رورتی یک کتابی دارد که عبدالحسین آذرنگ آن را با نام "کشور شدن کشور" ترجمه کرده. او در این کتاب دو مولفهی غرور ملی و عدالت اجتماعی را مولفههایی اساسی برای کشور شدن کشور معرفی میکند. رورتی امید اجتماعی را همچون عدالت اجتماعی از نیازهای اساسیی یک کشور میداند. البته رورتی بیش از این که به دنبال ارائهی تزی جهانشمول باشد به آمریکا نظر دارد و بالطبع در تعمیم نظرات او باید محتاط بود. اما اگر بپذیریم که غرور ملی امری است که زیادیاش خطرناک است "اگر کشور قدرتمند باشد همچون آمریکا موجب حرکت به سوی امپریالیسم میشود و اگر کشور زور نداشته باشد مثل ایران موجب حرکت به سوی خیرهسری میشود" و کمش نیز خطرناک "موجب انفعال و ستمپذیریی کشور میشود" میتوانیم حرف رورتی را تا حدودی تعمیم دهیم. غرور ملی یکی از نیازهای اساسیی یک کشور است.
من با مسئلهای به نام وطن برخورد احساسی ندارم. میپذیرم که ارتباط من با کشورم یک رابطهی دوسویه است اما این را هم در نظر میگیرم که وطن شناسنامهی من است پس اگر کاربردی به ماجرا نگاه کنیم حرف دوستم گوشزد عزیز هر چقدر هم که در وادیی نظر منطقی به نظر برسد نتایجی بسیار بد هم برای وطن و هم برای خود او دارد. گوشزد عزیز!وطن آش کشک خاله است!
متاسفانه گزینههایی که گوشزد ارائه داده به طرز عریانی واقعیت ماجرای جنگ را عیان میکند. وقتی که با دوگانهی خیر و شر روبهرو میشوی نتیجهی بیطرف بودن درست چیزی شبیه به نتیجهی با طرف بودن است. ما چه به آمریکا بپوندیم و چه به صف سربازان وطن و یا حتی اگر که با شعار "روم جای دیگر زمین قحط نیست" در پی توجیح بیعملیی خود باشیم یک نتیجه حاصلمان میشود: شکست. و این اصلن نتیجهی خوبی نیست.
من به شدت معتقدم که پیشگیری بهتر از درمان است. زیرا که تلاش برای چارهی دردی همچون جنگ چیزی شبیه به چارهی ناچار کردن است. من به شدت معتقدم که اگر کار از کار بگذرد بودن من در هر یک از سه صف مهاجم، مدافع و منفعل هیچ تاثیری ندارد زیرا که نتیجهای هر سهی این صفها میگیرند یکیاست: شکست.
ایرانیان باید یک اصل اساسی را درک کنند: غرور ملی یک کالای فانتزی نیست که فقط در مواقع خطر به آن نیاز پیدا بکنیم و در مواقع دیگر فقط به درد پزهای احمقانه در باب تمدن دو هزار و چند صد ساله بخورد. ما اگر که دل در گرو کشور شدن کشور داشته باشیم گزینه ی انفعال را کنار خواهیم گذاشت و عمیقن در برابر هر قدرت بیمنطقی که در پی نابودیی کشور است خواهیم ایستاد "چه داخلی و چه خارجی"
از نظر من در معادلهی ارتباط ایران با جهان آنکه تعادل را به هم میزند ایران است و نه جهان. آنکه خود را برای جنگ "بخوانید شکست" تجهیز میکند ایران است و نه جهان و ایران این اعمال را در فقدان غرور ملیی شهروندانش انجام میدهد.
رورتی ثمرهی گفتمان چپ بعد از جنگ ویتنام برای آمریکا را انفعال گروههای روشنفکری در اثر کاهش غرور ملی میداند و پیش از وقوع فاجعه "که با هیچ کس شوخی ندارد، حتی با آن شهروند محترم آمریکایی که در منهتن پاپکورن میل میفرمایند" هشدار میدهد و هشیار میسازد.
وضع جامعهی روشنفکریی ما نیز همچون آمریکاست. روشنفکران ما در این وقت از تاریخ جزو منفعلترینهای ایران زمین محسوب میشوند و این سرآغاز اضمحلال شناسنامهی ماست: ایران. اما دریغ که آمریکا در ثبات نسبی به سر میبرد و ما در بیثباتیی محض.
روشنفکران ایرانی باید یکبار برای همیشه احساسی روبهرو شدن و حداکثری روبهرو شدن با همهچیز را کنار بگذارند. آنان باید با نگاه کاربردی به واقعیات در پی هشدار باشند. بیش از اینکه مشاهدهگر باشند و یا خود نیز به صف تجهیز برای جنگیدن بپیوندند باید در مقابل تفکری که در پی جنگ است بایستند زیرا که ما چه مهاجم باشیم و چه مدافع و چه منفعل در عرصهی گلوله و آتش شکست خورده خواهیم بود. زیرا که شناسنامهیمان جزوی از وجود ماست و ما بی شناسنامهمان انسانی بیپناه خواهیم بود.
نباید بگذاریم که اینان و آنان همهی آنچه که ماست را به باد فنا بدهند. اما دریغ که انفعال خیلی دلچسب است و کمی هم خوابآور. درست نمیگویم دوستان گرامی؟
برچسبها: چیزی شبیه به تاملات