پروین... و در نهایت باز هم دوستی
اما خوب... امروز که سالمرگ اوست می خواهم اعترافی کنم: تنها نشانهء زنانه گی زبان نیست و من این را نمی خواستم بپذیرم, شعر پروین اتفاقن حالا از زنانه ترین شعرهای تاریخ زبان فارسی به نظرم می رسد حالا گیرم که این زن یک "روشنفکر" نباشد. دربارهء پند و اندرزهاش هم امروز معتقدم که دوست داشتن یا نداشتن محتوای شعر یک امر کاملن سلیقه ای است و من هر چند هنوز هم نمی توانم با بیشتر اشعار او ارتباط برقرار کنم و هنوز هم پروین جایی در بین محبوب های من ندارد اما... اما این نقطه ضعفی برای پروین نیست و نقد محتوای یک اثر در بلند مدت فقط باعث ضایع شدن ناقد می شود و بس.
حالا فکر می کنم که فهمیده ام چرا حتی آن ارتباطی را که با ملک الشعرا برقرار می کنم نمی توانم با پروین برقرار کنم: مسئله همان "روشنفکری" است که گفتم. خوب ذائقهء من با آثار روشنفکران راحت تر کنار می آید و پروین در هیچ تقسیم بندی ای نمی تواند روشنفکر نامیده شود, حتی وقتی که شعری مثل "زن در ایران" را می گوید و به نوعی به مضامین روشنفکری نزدیک می شود همچنان فقط یک زن است, در ایران و بس. یک اعتراف: برای نظر دادن دربارهء پروین من تا امروز ذائقهء خودم را در جایگاه داور قرار داده بودم و این جفایی بوده در حق او. شرمنده خانم اعتصامی!
اما حالا می خواهم با یک تیر دو نشان بزنم: هم شعری از پروین را در این مطلب بیاورم و هم پروژهء در حول و حوش دوستی را یک گام مورچه ای به جلو ببرم:
نهفتن به عمری غم آشکاری
فکندن بکشت امیدی شراری
بپای نهالی که باری نیارد
جفا دیدن از آب و گل روزگاری
ز بیم هژبران پناهنده گشتن
به گرگی سیه دل به تاریک غاری
ز سنگین دلی خواهش لطف کردن
سوی ناکسی بردن از عجز کاری
به جای گل آرزویی و شوقی
نشاندن به دل نوک جانسوز خاری
به دریا درافتادن و غوطه خوردن
نه جستن پناهی و نه دیدن کناری
زبون گشتن از درد و محروم ماندن
به هر جا برون بودن از هر شماری
شنیدن ز هر سفله حرف درشتی
ز مردم کشی خواستن زینهاری
به آهی پراکنده گشتن چو کاهی
ز بادی پریشان شدن چون غباری
بسی خوشتر و نیک تر نزد دانا
ز دم سازیء یار ناسازگاری
برچسبها: در حول و حوش دوستی, یاد