مصائب دوباره گی

سلام.
با چند ماه و یک روز تاخیر روی ماه هر کسی را می بوسم که دوباره بودن من در این دنیا که خیلی هم مجازی نیست را می بیند.




وقتی که بعد از چند ماه و یک روز به کسانی که دلت براشان شده هم قد یک بند انگشت سلام می کنی خنک می شوی. به خنکی شب های اواخر دی ماه امسال. دلت می خواهد دلت را سر بکشی از بس که خنک می شود و شیرین. خنک و شیرین. عین یخ در بهشتی که یکی از همان شب های اواخر دی سر کشیدم.






خوشحالم که هستم






خوشحالم که هستید






بودن خوب است اما مصیبت دارد و اگر بخواهی بعد از چند ماه و یک روز "دوباره" باشی بودن تمام وجودت را به خارش می اندازد. "همین حالا که اینها را می نویسم تمام وجودم عجیب می خارد" من مصیبت های دوباره گی را دوست دارم. مصیبت خوانده نشدن. مصیبت دوباره آشنایی دادن. مصیبت شروع. از اول اول خط رفتن, آن راهی را که یک بار رفتم. اینجا خیلی خوبه. خیلی هیجان انگیزه. به هیجان انگیزیِ همه چیزهای خوبی که خیلی وقته منتظر رسیدن بهشونی.







با شما هستم




با من باشید














نکات:







1. قرار بود دیروز آغاز شوم. مطلبم هم آماده بود اما نتوانستم کانکت شوم و تاخیرم چند ماه و یک روزه شد.






2. دوستم میثم مصباح هم بودن در اینجا را شروع کرده, با شعرهای خوب: بی آینه به شیوه ی تقویم خوانی شیطان

برچسب‌ها: