حملهي يك موش به عصاقورت دادهگيي وجود !
يا ما مجبورين هميشهگي
آدمها معمولن مقاومند، در برابر چيزهايي كه عادتهاشان را تهديد ميكند. اين مقاومت هم ديگران را شامل ميشود و هم خود آدم را. ديدهايد كه خلاقيت كيمياست؟ يكي از علتهاي مهمش ميتواند اين باشد. ايگوي عصا قورت دادهي وجود ما معمولن عادت به قورت دادن چيزهاي خارقالعاده ندارد "اساسن ميدانيد معناي ضمني خارق العاده چيست؟: باورنكردني!"
اما انيمشن تازهي پيكسار، راتاتويي با همدستيي مافياي موشها به بخش عصا قورتدادهي وجود ما ميتازد و ما در نهايت مثل سكانس نهاييي فيلم لبخندي پر محبت به لب ميآوريم و ميگوييم باز هم منو سورپرايز كردي. چرا؟ شايد چون قرارداد اين ژانر را پذيرفتهايم و عملن در اين فيلم هيچ چيز فارغ از عادتهاي ما وجود ندارد؟ شايد!
ميگويند تشويق به پيشرفت يكي از پيامهاي هميشهگيي فيلمهاي پيكسار است و البته به چالش كشيدن عادتهاي ما بزرگسالان و پر بال دادن به كودكيي وجودمان از كاركردهاي يك انيميشن است، اما تاثير راتاتويي بر ما "لااقل بر من و بسياري از دوستانم" چيزي فراتر از اين دو فرمول ساده است. ما داستان اسباببازي و ماشينها را هم ديدهايم و چيزي از پيام پيكسار دستگيرمان نشده! و البته انيميشن زياد ديدهايم وهرگز هم عادتهامان به چالش كشيده نشده، پس علت راتاتويي را بايد فراتر از ژانر جست. در كارگرداني و شخصيتپردازي و نويسندهگي؟ شايد!
اما خلاصه كردن علت تاثير راتاتويي بر ما "شايد هم فقط من؟!" در قدرت عوامل اجرايي يا قدرت قصه و بكر بودن ايدهي موش آشپز"اين يكي كه چرت محض است، حيواناتي از نوع رمي در اين عالم فراوان موجود ميباشند!" و يا حتي در صميمت و استواريي پرداخت قصه پاسخي براي سوال من نيست. اينها فقط جواب را دور ميزنند. اساسن چرا در نهايت فيلم؛ آنتوان ايگوي وجود ما نهيب ميزند كه هنرمند ميتواند از هر كجا باشد و پيشفرض خود را نقض ميكند: هركسي نميتواند آشپزي كند؛ اگر بخواهم به همين شيوهي ديالكتيكي به جواب مورد نظرم نزديك شوم تا فردا صبح طول ميكشد!بگذار نسخهمان را بپيچيم رفيق!
من حس ميكنم ايگوي وجود علاوه بر اينكه ديگران را دست كم ميگيرد خودم ما را هم به چالش ميكشد. و به همين علت، من حس ميكنم بخش سرخوردهي موجود ما "يا شايد فقط من، ها؟" هميشه دوست داشته كه يك رمي باشد. ما با رمي همذاتپنداري ميكنيم و با دلي خنك به ايگوي وجودمان ثابت ميكنيم ديدي ما هم ميتوانستيم كسي بشويم براي خودمان، ديدي تو كور بودي و نديدي! ما رمي را باور ميكنيم چون رمي عصارهي همهي بدشانسيهاست. او اگر چه جبر جغرافيايي ندارد "اين كه زادهي آسيايي رو ميگن جبر جغرافيايي" اما چيزي كه فراوان است جبر! او عاشق كشف و خلاقيت است اما انسان نيست و تو درك ميكني كه اين چه اجبار تلخي است؟ اين اجبار روي شانهي رمي سنگيني ميكند و او هرگز از آن فارغ نخواهد شد. اين اجبار همواره بر شاديهاي خاطره برانگيز فيلم سنگيني ميكند. به ياد بياور كه نقطهي اوج موفقيت رمي "پختن راتاتويي" سرانجام به نابوديي رستوران گوستو ميانجامد، فقط به اين دليل كه رمي و خانوادهاش موش هستند و در بخشنامههاي ادارهي بهداشت هيچ تبصرهاي در مورد موشهاي خارقالعاده وجود ندارد. رمي مجبور است كه رنج همسان نبودن را بر دوش بكشد.ما رمي را درك ميكنيم چون يك موتور سوپرپاور به او وصل نشده كه هيچ كس جلودارش نباشد، ماجرا چيزي فراتر از صميميت و غذاهاي رنگارنگ است، ما رمي را درك ميكنيم چون در نهايت او همچنان قدر نديده باقي ميماند، تنها آنتوان ايگو است كه او را كشف كرده و او هم به خاطر اين كشف از كار بيكار شده! ما عميقن به پيام فيلم "هنرمند از هر كجايي مي تواند سبز شود" احترام مي گذاريم زيرا حس ميكنيم خودمان يكپا رمي هستيم.
رابطهي ما با رمي يكجور همذاتپنداريي برعكس است. معمولن در تماشاي يك فيلم بخش برتريجوي وجود ماست كه با قهرمان همذات پنداري ميكند اما در اين فيلم اين بخش شكست خوردهي ماست كه ميگويد اين چقد شبيه منه، كه ميگويد ما آدماي آويزون به كجاي اين شب تيره بياويزيم قباي ژنده و كپك زدهي خودمونو؟ رمي را كه ميبينم ياد حميد هامون ميافتم. او هم مجبور بود.
مرتبط:
مطلبي كه باعث آشنايي من با راتاتويي شد
نكات سايت سينمايما دربارهي فيلم
نكات:
1.ديروز توي طراحي قالب وبلاگم دست بردم و دستمزدم اين كامنت امين، نويسندهي وبلاگ عنكبوت شد. حقيقتش خودم هم وقتي امروز به وبلاگ سرزدم حس كردم عميقن دچار كور رنگيام به خاطر همين رنگهاي زمينه رو عوض كردم. از رنگهاي سرد خسته شدم، رنگهاي وبلاگ چطورند. مثل رنگهاي ديروز نشان دهندهي كوررنگي نيستند؟
و ديگر اينكه: شما اردشير رستمي رو ميشناسيد؟
برچسبها: دیدههام