حيف كه حميد سمندريان نيستم!!

جمله‌ي قصار: "من هيچ وقت دوست نداشته‌ام كه بهرام بيضايي باشم! آدم اگر بهرام بيضايي باشد زود دق مي‌كند!"




اما بعضي آدم‌ها هستند كه وقتي حرف مي زنند حس مي كنم پر شده‌ام از آنها. نه كه مجذوب حركات و سكنات آنها و از اين حرف‌هاي نامربوط شده باشم. وقتي حرف مي زنند به معني‌ي دقيق كلمه حس مي‌كنم كه ديگر احمد ابوالفتحي نيستم؛ "آنها" هستم!!





ديشب حميد سمندريان در برنامه‌ي نسبتن خوب صالح علا، دو قدم مانده به صبح بود و بودن او همين احساس را در من ايجاد كرد. حس كردم سمندريان تركيبي است از باحال بودن، با سواد بودن و خالي‌بند نبودن و اينها خصوصياتي است كه من دوستشان دارم. چند تكه از حرف‌هاي سمندريان رو يادداشت كردم كه اين‌جا مي گذارمشان تا شما هم بخوانيد:





بشر تنهاست، زيرا تاثيري كه از پيرامونش مي‌گيرد منحصر به فرد است. يك اتفاق به علت‌هاي متفاوتي آدم‌هاي متفاوت را متاثر مي‌كند.





يك تراژدي اگر كه كميك نباشد ضد بشري است. وقتي يك اتفاق ترا‍ژيك مي‌افتد انسان‌ها دسته‌جمعي گناه‌كارند، بايد دسته‌جمعي محاكمه شوند و اين محاكمه‌ي دسته جمعي محاكمه‌ي خنده‌داري خواهد بود.

برچسب‌ها: