خفقان
ترس فوران ميكند. شما داريد مطلبي دربارهي چهار ماه و سه هفته و دو روز ترس دختراني ميخوانيد كه جبر جغرافيايي آنها را زادهي اروپاي شرقي كرده. سرزمين گوجههاي سبز: روماني.
دارم دربارهي برندهي نخل طلاي 2007 حرف ميزنم، داستان يك روز از مردهگيي مردمان روماني در 1987، دو سال پيش از اعدام برادر كوچيكه، چائوشسكوي آهني. يك روز از زندگيي دختر دانشجويي كه هماتاقياش ناخواسته باردار شده و در طول اين فيلم بايد بچهاش را سقط كند. داستاني كه اركان كليشهايي وحشتناك بودن را ندارد، اما مو به تن آدم سيخ ميكند. باور نداري امتحان بكن.
تماميتخواهيي حاكمان مثل سرطان است. سلول به سلول پيش ميآيد تا كه تمام تو را –نه فقط جامعهي تو را كه دقيقن خود تو را- فرا بگيرد. نوع رومانياييي اين ترس را به شكلي تلطيف شده در رمان فوقالعاده قشنگ هرتا مولر: سرزمين گوجه هاي سبز خوانده بودم و حالا هم در فيلم سرد و بيتلاطم آنتونيو مونيو ديدهام و البته خودم در زندگيي روزمرهام دوز پائيني از اين ترس را تجربه كردهام.
در سكانس اوج فيلم دخترك كه پس از يك روز دردناك براي خلاص شدن از شر نقنقهاي دوستپسرش به جشن تولد مادر او آمده و دوستش را با سوزش مدام سقط جنين در اتاق هتل تنها گذاشته ميهماني و روزمرهگيي لباب از ترس از آيندهي آن را ترك ميكند و در كوچهاي تنگ و ترش تمام دردهاش را استفراغ ميكند تا جا براي دردهاي جديد باز شود و آنگاه با آن صداي تند نفس كشيدن قدم تند ميكند تا خود را به اتوبوس برساند. خفقان اين سكانس با آن حركات هيستريك دوربين كه ناگهان آرام ميشود گلوي آدم را ميچسبد و تا چند دقيقه بعد از فيلم آدم را رها نميكند. تا هوايي نخوري و سيگاري حوالهي سلامتيات نكني! خصوصن كه اين خفقان در لحظاتي بعد تكرار خواهد شد. آنجا كه ترس دختري كه جنيني چهار ماه و سه هفته و دو روزه در كيف دارد و ترس سه تا پنج سال زندان را در دل، تو را هم فرا ميگيرد. اين ترس، ترس اصيلي است. ترس از روي شكم سيري فيلمهاي ژانر وحشت نيست. ترس براي اين آدمها بخشي از زندهگي روزمره است و همين است كه بيخ گلو را ميچسبد.
در اين فيلم سرماي شيء وارهشدن، دختري كه ناخواسته حامله شده را چنان فرا گرفته كه او با عزمي راسخ راه را بر رفتن مردي ميبندد كه آمده تا جنين او را كورتاژ كند و چيزي فراتر از پول ميخواهد –اخلاق در شرايط شيء وارهگي منفجر ميشود- و بعد از سقط آن چهار ماه و سه هفته و دو روزهي مرده به خوابي عميق فرو ميرود. خوابي از سر بيتفاوتي.
دوم: فيلم، مردمنگارياي فوقالعاده است. صحبتهاي روزمرهي ميز شام تولد، ماجراي پيدا كردن سيگار كنت از بازار سياه كه در چندين سكانس پياپي، داستان موازي فيلم است. اظهار نظرهاي شخصيتهاي فرعي فيلم دربارهي رشتهي پليتكنيك و...اينجور ظرافتهاست كه يك فيلم را شناسنامهدار ميكند.
سوم: تقريبن در همين روزهايي كه هنگامهي تماشاي اين فيلم رومانيايي بالا گرفته، فيلم جونو هم دارد خودنمايي ميكند. فيلمي دربارهي ناخواسته حامله شدن يك دختر شانزدهسالهي آمريكايي. توصيهام اين است كه براي شناخت ابعاد توتاليتريسم، بعد از تماشاي 4 ماه و 3هفته و 2 روز، اين فيلم را هم ببينيد و به خصوص به اشكهاي از سر شوق نامادري دخترك پس از ديدن عكس سونوگرافيي او زل بزنيد.
ديگر اينكه: فردا اگر كه بتوانم دربارهي انتخابات رياستجمهوريي روسيه مينويسم. كمكم بايد بروم سر اصل مطلب!
برچسبها: دیدههام