در خدمت و خیانت گوگل‌ریدر

1. ما برای چی وبلاگ می‌نویسیم؟ یک زمانی مطلبی نوشتم به این نام: برای خودم که نمی‌نویسم. من اگر می‌خواستم برای دل خودم بنویسم راه‌های کم هزینه‌تری هم از وبلاگ نویسی "آن هم با اسم واقعی" وجود داشت. وبلاگ نویسی و اصولن تمام رفتارهای اینترنتی‌ای که تحت عنوان وب2 قابل دسته بندی هستند راهی است برای برقراری‌ی ارتباط بین آدم‌ها و البته من حس می‌کنم این ارتباط بین آدم‌های وبلاگ‌نویس روزبه‌روز دارد به طرز ناخوشایندی تغییر ماهیت می‌دهد.

2. از همان روزهای اولی که خوراک‌خوان‌هایی مثل گوگل‌ریدر فراگیر شدند من شیفته‌ی آن‌ها شدم. این‌که بتوانی مطالب تمام سایت‌هایی را که به آن‌ها علاقه‌مندی در یک صفحه بخوانی و احتیاجی به کلیک‌های مکرر نداشته باشی و البته از شر صفحه‌ی سفیدی که با فونتی احمقانه روی آن نوشته "مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان‌پذیر نمی‌باشد" خلاص شوی هیجان انگیز بود و هنوز هم هیجان برانگیز است اما...

3. بعضی از دوستان خوشمزه یک اصطلاحی را وضع کرده‌اند که خیلی تلخ است: "خواندن به شیوه‌ی وب2". یکی از دوستان هم جایی نوشته بود که وقتی داخل گوگل ریدرم می‌شوم به گرگی می‌مانم که داخل یک گله گوسفند شده. قدرت انتخابم را از دست می‌دهم. تجربه‌ی خود من هم این را می‌گوید: این همه مطلب، که از طریق فید وبلاگ‌ها وارد گوگل‌ریدرم می‌شوند و اگر کمی دیر بجنبم سر به بالای هزار می گذارند من را گیج می‌کنند. حتی اگر بخواهم هم نمی‌توانم همه‌شان را با دقت بخوانم. انگار کن که مسابقه‌ای بین من و گوگل ریدر در جریان است! و در نهایت هم گاهی روی یک دکمه کلیک می‌کنم و همه‌ی نوشته‌ها را حذف می کنم: تو خیال کن که من همه‌شان را خوانده‌ام! اما این که نشد حرف. می‌شود فقط آن وبلاگ‌هایی را که دوست داری وارد فیدخوانت کنی... شاید فرض کنیم که پاسخ این مشکل جمله‌ای در این مایه‌هاست. اما خوب... من پیش از گوگل‌ریدر هم یک دایره‌ی محدود از وبلاگ‌ها را می خواندم و آن‌ها هم احتمالن وبلاگ من را می خواندند. احساس نیاز به اطلاع از دایره‌ی گسترده‌تری از مطالب من را به گوگل‌ریدر کشاند و البته حالا حس می‌کنم استفاده از گوگل‌ریدر برای گسترده کردن این دایره لااقل برای من یک تجربه‌ی شکست خورده است.

4. اما مشکل فقط این نیست. اگر وبلاگ‌ها را صفحه ی شخصی‌ی افراد فرض کنیم، خوراک‌خوان‌هایی مثل گوگل‌ریدر وظیفه دارند که محتوای خانه‌ی افراد را میهمان خانه‌ی ما کنند و خوب این مدل میزبانی "یعنی این‌که من در یک صفحه میزبان محتوای وبلاگ‌های متفاوت باشم" باعث می شود که ارتباط من با نویسنده‌ی مطلب تغییر کند. گوگل‌ریدر یک جور خلع است. یک صفحه‌ی سفید که هیچ نشانی‌ از صفحه‌ی نویسنده‌ی وبلاگ ندارد. حقیقتن من اگر بخواهم برای گوگل ریدر تولید محتوا کنم چه نیازی به این هست که این همه نگران صفحه‌ی وبلاگم باشم؟ و اساسن در شرایط فراگیر شدن گوگل‌ریدر چیزی به نام طراحی‌ی صفحه‌ی وبلاگ معنایی دارد؟ و از این مهم‌تر چیزی به نام معرفی‌ی مطالبی که به آن‌علاقه‌مندیم معنا دارد?


5. صادق جم نوشته‌ای ترجمه کرده از کسی که نام وبلاگ را ابداع کرد. حتمن بخوانیدش. تذکر خوبی است برای این‌که بفهمیم وبلاگ‌نویسی ما چه چیزی کم دارد. گوگل ریدرما را از هم دور کرده. من صرفن برای خوانده شدن مطلب نمی‌نویسم. مطلب می‌نویسم تا علاوه بر خوانده شدن واکنش کسانی که مطلبم را خوانده‌اند هم ببینم. به اشتراک گذاشتن مطالب خوانده‌شده توسط گوگل‌ریدر "که البته این هم توسط خیلی‌ها جدی گرفته نمی‌شود" راه مناسبی برای واکنش نشان دادن نیست. عده‌ای از مطلب من خوششان می‌آید و با کلیک روی یک دکمه مطلبم را به اشتراک می‌گذارند. اما خوب این عده چرا از مطلب من خوششان آمده؟ این را معمولن فقط می‌توان حدس زد. "درباره‌ی آن‌ها که خوششان نیامده که حدس هم نمی‌شود زد!" دلیشز امکان خوبی دارد: می‌توان در چند کلمه علت به اشتراک گذاشتن مطالب را توضیح بدهیم خیلی خوب بود اگر گوگل‌ریدر هم این امکان را می‌داشت. بدی دیگر ماجرا این است که راحت بودن به اشتراک گذاشتن مطلب در گوگل‌ریدر برای بعضی از ما به یک آفت بدیل شده. وقت تعداد افسانه‌ای‌ی مطالب به اشتراک گذاشته شده توسط بعضی از دوستان را می‌بینم افسوس می‌خورم به کج‌سلیقه گی‌ی خودم. یکی از دوستان من روزانه بیشتر از 100 مطلب را به اشتراک می‌گذارد. خوب که چی؟ شما این مطالب را چرا به اشتراک گذاشته‌ای؟ من وقت نمی‌کنم این همه مطلب که شما به اشتراک گذاشته ای بخوانم! این دایره‌ی وسیع علایق شما واقعن تحیر برانگیز است!

6. این مقدمه‌ی طولانی را نوشتم برای این‌که بگویم من از این به بعد مطالب مورد علاقه‌ام را توی صفحه‌ی وبلاگم "معرفی می‌کنم. اسم این بخش را هم می‌گذارم: "خوش‌مزه هستند" در ضمن این بخش از وبلاگم را تقدیم می‌کنم به آشپزباشی که معجون‌های افلاطونی‌اش را گوگلیزه کرده!

خوش‌مزه‌هستند

اول این مطلب دوستم ابوذر آذران را معرفی می‌کنم: من امروز بازداشت شدم. البته قصه‌ی دوستم قصه‌ای است که حالا دیگر تکراری شده اما نکته‌ای دارد که خیلی مهم است: اگر که نیروی انتظامی به هر دلیلی دستگیرتان کرد. اگر که گزارش علت دستگیری را گذاشت جلوتان تا امضاش کنید به هیچ‌وجه نخوانده آن گزارش را امضا نکید. ما در مملکت دروغ‌گویان زنده‌گی می‌کنیم، این مطلب مستور هم چیزی تو همین مایه‌هاست "محسن جان لوگوی جدید هم مبارک باشه، اون قبلیه خیلی سنگین‌وزن بود!". آسمان نیروی انتظامی در همه‌جای سرای من به یک رنگ است.

دوم این‌ که دیشب فیلم خانم مرجان ساتراپی "که شش‌ماهی بود در کشو خاک می‌خورد" را دیدم، می‌خواستم مطلبی دربارش بنویسم که اسم احتمالیش این بود: دخترکی که می خواست بروس‌لی باشد. اما پیمان، نویسنده‌ی وبلاگ چشم‌هایی که فکر می‌کنند در این مطلب تقریبن اکثر ایده‌هایی که من برای نوشتن داشتم را استفاده کرده. ترجیح‌ دادم بهش لینک بدم و خلاص! رادیو زمانه هم مصاحبه‌ی گاردین با ساتراپی را چاپ کرده که احتمالن خواندید! این هم یک مطلب دیگر در همین باره.


سوم پی‌نوشت مسیح علي‌نژاد در مطلب ترجیح می‌دهم دلفین باشم "که احتمالن همه‌ی شما خوانده‌ایدش؛ آخه اینم شد معرفی!" عجیب به دلم نشست.

چهارم با این سایت همین چند دقیقه پیش"از طریق بلاگ‌نوشت" آشنا شدم، می گن برای به اشتراک گذاشتن عکس پول می‌ده. ای‌ول!
پنجم ما با این تی‌آی‌ هم‌راه می‌شویم. یعنی وحدت می‌کنیم! "جناب میرزا شما چیزی گفتی؟"خبرهای تکمیلی از حوزه‌ی تی‌آی


ششم یک مطلب در مورد فرامرز آصف که من عاشق جفتک‌زدناشم! مطلب تازه نیست ولی لینک دادم که بگم مطالب خوب تاریخ مصرف ندارند.


هفتم از همایون خیری دربار‌ه‌ی گوگوش. یک جمله‌ی زیبا از این مطلب: خيلي طبيعي‌ست که تمام آن گذشته را نمي‌توانيم ناديده بگيريم، چون واقعأ ما آدم‌های معمولي بر خلاف اهل حکومت که همگي بعد از 22 بهمن 57 به دنيا آمده‌اند قبل از انقلاب هم وجود داشتيم.


هشتم یک ناشرآلمانی‌ها می‌خواهد ویکی‌پدیا را به صورت کتاب‌کاغذی منتشر کنند. این ناشر اصولن نمی‌فهمد که ویکی‌پدیا یعنی چی!

برچسب‌ها: