ميروم در را باز کنم
پدرم دوست ندارد که بشنود صداهاي مربوط به جنگ را... وقتي که ميهماني از احتمالات ميگويد پدرم بحث را عوض ميکند و نميشنود. وقتي که تلوزيون دربارهي چيز موهومي به نام "توان موشکي" حرف ميزند پدرم بيکه حرفي بزند دکمهي کنترل را فشار ميدهد و نميشنود... او ديگر تحمل شنيدن صداي جنگ را ندارد. او هشت سال طعم جنگ را چشيده است. او چند سال دلهرهي چشم به در دوختن را کشيده است. جنگ دارد در ميزند. جنگ باز هم پستچي است؟ باز هم قرار است خبر بياورد از دو تا برادرم که آن سالها سرباز بودند؟ خبربياورد که پسرت توي فلان بيمارستان است؟
- بگذار در بزند. آنقدر در بزند تا خسته شود. تا برود.
ميروم در را باز کنم. اميدوارم که جنگ نباشد.