چرا که در ايران گذشته چراغ آينده نيست
طبقات ناصري. قاضي منهاج سراج جوزجاني
ب: چنگيز خان سلطان محمد خوارزمشاه را پادشاهي مقتدر تصور کرده بود؛ به اين جهت بعد از تهيات لازم با تمام پسران و لشکريان خويش به طرف ماورا نهر حرکت نمود... عدهي لشکريان مغول ششصد تا هفتصد هزار نفر نوشتهاند ولي اين عدد خالي از مبالغه نيست...
تاريخ مغول و اوايل تيموري. عباس اقبال آشتياني
ج: در سمرقند قشون سلطان محمد به واسطهي رعب از روبرو شدن با مغول احتراز کردند. مردم در روز سوم محاصره عدهاي از جنگيان خود را براي مقابله به بيرون از حصار شهر فرستادند. سپاه مغول ابتدا در برابر آنان عقب نشست اما توانست آنها را محاصره کند و از پا درآورد. مردم وقتي که خبر شکست جنگيانشان را شنيدند پايشان در پايداري سست شد و قشون خوارزمشاهي به اين عنوان که با مغولان از يک جنسند اقدام به جنگ نکردند بلکه از مغولان امان خواستند.
تاريخ مغول و اوايل تيموري. عباس اقبال آشتياني
د:هر کس که در حصار بود به صحرا آوردند و اتراک را از تازيکان جدا کردند و همه را دهه و سده «کردند»... در آن شب تمامت قنقليانِ مردينه غريق بحار و حريق نار شدند، زيادت از سي هزار ترک و قنقلي بودند...
تاريخ جهانگشاي، عطاملک جويني
ه: والا احمد جان چه میشه گفت. فضای متنقاضيست...ولی من یک چیزی رو احساس می کنم: احتمال داره ما در ته قلبمون خطر جنگ رو احساس نمی کنیم.می دونی چی میگم؟همهمون یه سری پالس هایی دریافت کردیم اما با یه سری قرینه های تاریخی خطر جنگ رو از خودمون دور می دونیم... اینکه در دقیقه ی نود کوتاه می آید حاکمیت..اینکه اینها خودشون حاضر نیستند نظام عزیزشون را به خطر بیندازد...اینکه تمام مانور ها فقط جنبهی ظاهری دارده.
من نمی دانم آیا جنگ به ما نزدیک است یا دور...اما میدانم که ته قلب کسی احساس نمی کند جنگی در راه است که ممکن است به قیمت کشته شدن او و نزدیکانش تمام شود..تا وقتی این احساس یا اطمینان بوجود نیاید کسی حاضر نیست خطر
جنگ را جدی بگیرد جز در کلام..تازه در کلام هم خیلی جدی گرفته نمی شود.
پس یا ما قرینه های تاریخی را جدی گرفته ایم و دل ناگران جنگ نیستیم یا اینکه روانی شدیم و می دانیم قرار است جنگی در بگیرد و آرام هستیم.به نظر من دومی معقولانه تر است.
فقط خدا کند محاسباتی که سبب آرامشمان است درست باشد.
کامنت دوستم سامان صفرزائي نويسندهي وبلاگ محاوره بر پست چرا ساکتيم؟...
و: دوست دارم بدانم که مردمان سمرقند و مردمان بخارا به چه ميانديشيدند وقتي که سلطان محمد خوارزمشاه جنگافروزانه دستور قتل سفراي مغول صادر کرد. آيا آنها هم مثل چنگگيزخان و خود حضرت سلطاني فريب قدرت پادشاه مغرب را خورده بودند؟
دوست دارم بدانم که آيا مردمان سمرقند و بخارا در آن روزها مثل امروز ما روزي صد بار در دل خود ورد "جنگ نميشه" را تکرار ميکردند؟
دوست دارم بدانم که آيا آنها هم دلشان را به توان نظاميي لشکريان سلطان خوش کرده بودند؟
دوست دارم بدانم که آنها هم تمايل داشتند که سلطانشان جام زهر بنوشد؟
دوست دارم بدانم که ما چرا هميشه بايد تاريخ را از اول بنويسيم؟