غروب يک روز تعطيل آنقدر غمباد آور هست که براي گريه کردن نيازي به بهانههاي پيچيده نداشته باشي. حالا اگر که تفکرات متضاد دربارهي آيندهاي وعده داده شده هم به سراغت آمده باشد، اگر که در روز جشن ميلاد منجي خودت را بيپناه حس کني بهانههاي پيچيده براي گريه کردن هم فراهم است. قيافهي خندانم را نبين. اگر که دربارهي بازي استقلال و سپاهان دارم با تو شوخي ميکنم همهاش براي رد گم کردن است. هي حرف ميزنم هي جملههاي بيمزه به تو تحويل ميدهم تا خودم را از دست خودم نجات دهم. اما... سخت است دوست من. توي اين دنياي بيرحم ما آدماي کوچولو اگر که دربارهي عدل وعده داده شده هم مردد باشيم که آخه دق مي کنيم لعنتي.
ما ظاهرا فراق تو را زار
میزنیم
اندوه و اشتیاق تو را زار ميزنيم
اما مرام گردنهگيران فراق نيست
ديگر براي آمدنت اشتياق نيست
ما شاعران بيسر و بيدست کيستيم
هرگز رفيق راه قيام تو نيستيم
ما تاجران شعر تو را سود بردهايم
(اي غايب از نظر به خدايت سپردهايم)...
دنياي ننگ پر شده از دشنهي ستيز
اصرار ميکنم که در اين عصر برنخيز
تمام اين شعر حسين هدايتي را اينجا بخوانيد
برچسبها: همینطوری