دوباره اعدام شديم
صادق هدايت
قتل يعقوب مهرنهاد تجربهاي غريب است براي ما وبلاگنويسان ايراني. در اسفند ماه 86 با او و وبلاگ او آشنا شديم با اين تيتر: يک وبلاگنويس محکوم به اعدام شد. تيتر بسيار ناگواري بود، حتي فهم اين نکته که اتهام او هيچ ربطي به فعاليتش در اينترنت ندارد چيزي از اين ناگواري کم نکرد. هر چه باشد او يکي از ما بود. او يک وبلاگ داشت "مثل ما" و ما با او همذاتپنداري کرديم.
در آن اسفند ماه واکنش ما وبلاگنويسها به اين تيتر آنگونه که انتظار ميرفت نبود. اين تيتر در شرايط عادي بايد که آدم را از جا بکند و او را به فعاليت وا دارد اما ما همچون العازر در شعر مرگ ناصري شاملو با خود زمزمه کرديم: مگر خود نميخواست، ور نه ميتوانست. پس توانستيم و دم بر نياورديم! شايد مهمترين علت اين واکنش انفعالي همان همذاتپنداري بود. در آن اسفند ماه همهي ما لحظهاي خود را جاي يعقوب مهرنهاد گذاشتيم. شايد خارشي ناخوشايند هم گردنمان را آزرد.
حالا هم با او هم ذاتپنداري ميکنيم. حالا حس ميکنيم که اعدام شدهايم و اين دومين بار است که در مقام يک وبلاگنويس اين حس به ما دست ميدهد. اول بار وقتي بود که مجلس طرح امنيت اجتماعي را به صحن برد. حالا بهتزدهايم. او يک وبلاگنويس بود "مثل ما" و او حالا نمينويسد چون اعدام شده. چه ابهتي دارد اين کلمهي اعدام.
اگر تمايل نداريد با من در اين حس شريک شويد ميتوانيد از ابتدا اين نوشته را بخوانيد و اين بار به جاي ضمير جمع از مفرد آن استفاده کنيد. من اصراري ندارم که ديگران را در جرم خودم شريک کنم.
لينکهاي بالاترين دربارهي اعداماو
عزاي عمومي در وبلاگستان
اميدوارم که اين مطلب محمود فرجامي را خوانده باشيد. اگر که نخواندهايد، بدانيد که
یک نفر دارد کور میشود؛ لطفا کمک کنيد!