عزیز مایید
برای محمد طالبیان«جاویدالاثر»، تقدیم به حسین ابوالفتحی
۱.یک بار یکی از این سپاهیهای شکم گنده شده، وسط بحثی اعصابفرسا من را متهم کرد به بی غیرتی. به اینکه به خون شهدا و زجر اسرا پشت کردهام گفت اگر که آمریکا حمله کند امثال تو جوجه روشنفکر بازار سیاه راه میاندازید سر یک سولاخی.
2.اسارت...دردناکترین سرنوشت است برای یک رزمآور. حسین، دوست و برادرم که مستراح او را به یاد اسارت میاندازد و هنوز گاهی یک صدای نابهگاه میتواند تمام کیسههای شن پنجاه کیلویی را روی شکمش آوار کند و هربار که اتو را میبیند پشتش تیر میکشد، این جمله را گفته به من.
3. آزاده. مهمترین خاطرم از سال 69 "شش ساله بودم" آزاده شدن همین حسین مذکور است... آزادهگی برای حسین، یک دفترچه بیمه داشت و یک شغل بخور و نمیر که بعد از دهسال تنها حاصلش برای حسین یک تیپا بود و بعد هم... اعتیاد، خلسه، تریاک... او دیگر آدم به معنای کامل کلمه نبود... یک چیزی بود بین آدم و جنازه... او در سیزده سالگی موجی شد، چارده ساله بود که در تکریت سرش را کردند توی چاه مستراح..."یاد احمد افتادم... باطبی را میگویم" هفده ساله بود که شد، آزاده، دردناک اینجا بود که هرگز نفهمید چرا این همه بلا باید به سر او بیاید.
4. بسیار عالی بود اگر حکومت از مفاهیمی که میتوانند همبستگیی ملی ایجاد کنند سوء استفاده نمیکرد و عالیتر بود اگر ما در برابر مفهوم دفاع در برابر متجاوز، که لااقل در چند سال اول جنگ ایران با عراق کاملن برازندهی لشکر ایران است، این قدر موضع انفعالی نداشتیم. تلخ اینجاست، که بسیاری از جنگاوران دیروز، که تاب دیدن ریا و رذالت ندارند و از سویی جایی برای خود در بین آزادیخواهان نمیبینند انفعال پیشه میکنند، زیرا که ما در برابر حماسهی آنان انفعال پیشه کردهایم.
5. بهتر بود میگفتم "شما عزیزان من هستید" بهتر بود این صیغهی جمع جعلی که خیلی مشکوک میزند را به حال خود رها میکردم اما میتوانم توجیه کنم: شما عزیز مائید، من و عدهای از دوستانم که هرگز بازار سیاه راه نخواهند انداخت سر یک سولاخی.