نشریه ی هفت, اسکناس مچاله در دهان مرد میان سال! و قورمه سبزی

شماره ی جدید نشریه هفت را امروز خریدم... به نظرم نشریه ی هفت تجربه ی جدیدی در ژورنالیسم فرهنگی ی ایران است. نشریه ی که بدون قدم بیرون نهادن از حوزه ی تخصصی ی خود سعی می کند مطلب غیر تخصصی بنویسد و تمام مطالبش "شاید به جز اولین مطلبش: به قلم مدیرمسئول" دارای نوع نگاهی خاص به فرهنگ است و می توان گفت مطالبش کاملن منحصربه فرد هستند. مثلن در همین شماره, مصاحبه ای جالب و البته طولانی با مانیا اکبری می خوانیم که بالطبع در نگاه اول سوژه ی مناسبی برای اینکه مصاحبه ی اصلی نشریه را به خود اختصاص بدهد نیست, یا لااقل "نگاه غیر هفتی" به ژورنالیسم نمی تواند بپذیرد ریسک بنا کردن یک نشریه بر پایه ی مصاحبه با یک شخصیت نه چندان شناخته شده را "مانیا اکبری بازیگر فیلم ده کیارستمی است و جدیدن فیلم بیست انگشت را ساخته

هفتی ها حتی این جسارت را دارند که مصاحبه ی اول یک شماره شان را به یک کاریکاتوریست ناشناخته ی مهاجر اختصاص دهند: به فرهاد فروتنیان عزیز که با همین مصاحبه ی مورد نظر من در بین "فرهنگ دوستان" ایرانی شناخته شد. این جور کارها مخالطب هفت را محدود می کند, فکر نمی کنم که هفت مخاطب گذری ی زیادی داشته باشد... به همین دلیل هم هست که هفت کمی گران است. آنها مخاطب خود را یافته اند فقط برای او کار می کنند, آیا این که دایره ی مخاطبان یک نشریه در مناطق مرفه نشین پایتخت مترکز باشد یک پوئن منفی است برای آن نشریه؟ من نظر خاصی ندارم در این مورد
در این شماره ی هفت یک سری تکه های گاهی جک مانند از لیلی گلستان چاپ شده که البته من قصد نقل آنها را ندارم "وقتی این همه می نالیم که نشریات چاپی کپی رایا وبلاگستان را خدشه دار کرده باید حواسمان را کمی بیشتر جمع کنیم" این تکه ها که گلستان مدعی است همه اتفاق افتاده اند گاه حتی در ابزورد ترین آثاری هم که می شناسیم یافت نمی شوند, هر چند این جا تهران است, شهر دیوانه ی دیوانه ی دیوانه

از نوشته های گلستان نقل نکردم ولی بالطبع می توانم اتفاقی که همین امروز برای خودم افتاد و خیلی شبیه است به نوشته ی گلستان را نقل کنم
مکان: داخل تاکسی, زمان: آفتاب کله ی همه مان را داغ کرده بود
مسافر پیاده می شود و به راننده اسکناس دو هزار تومانی می دهد, راننده اول هیچ نمی گوید کمی سکوت سنگین؛ مسافر منتظر باقی مانده ی پول است و... در شوفر باز می شود و راننده بی یک کلمه حرف می رود سمت مسافر که آدمی است میان سال و کت و شلوار پوشیده و کف کله اش هم تاس است معلوم است که مظلومیت بیش از حد باعث کچلی اش شده, راننده و مسافر حالا چشم در چشم ایستاده اند,
راننده به مسافر: دهنت رو باز کن
و مسافر بی که چیزی بگوید دهنش را باز می کند!و راننده بی که چیزی بگوید اسکناس را مچاله می کند و فرو می کند توی دهن مرد میان سال! و ما خودمان را جمع و جور می کنیم و سعی می کنیم به هر زور و زحمتی که شده پول خرد جور کنیم

امروز البته فقط همین یک اتفاق را نداشت برای من! امروز یک فقره قورمه سبزی خانه مان را تا آستانه ی آتش سوزی پیش برد و من هم فقط به علت قورمه سبزی است که حالا دارم می نویسم! آن هم از کافی نت سر کوچه

برچسب‌ها: