تاریخچه ی خشونت, دیوید کراننبرگ
سکانس دوم: دختری خواب بد دیده از خواب پریده و جیغ کشیده. حالا خانواده اش یکی یکی پیداشان می شود, اینها شخصیت های اصلی ی فیلم هستند؛ فیلم تاریخچه ای از خشونت
...
حالا قاتل پیر و قاتل جوان در کافه ی پدر دختر سکانس دوم هستند, قاتل جوان می خواهد زنی را بکشد... حالا پدر دختر قاتل پیر و قاتل جوان را کشته
و اینک تاریخچه ی خشونت در خانواده ی استار آغاز می شود, در یک خانواده ی خوب در یک شهر خوب در کشوری که گویا چندان خوب نیست.
×××
در اوایل فیلم کارگر کافه ی تام ماجرای نامزد نامتعادلش را تعریف می کند, نامزدی که او را با یک قاتل اشتباه می گیرد و چنگال را در شانه اش فرو می کند, بعد از نقل ماجرا دیالوگ مهمی رد و بدل می شود
کارگر: هیچ کس کامل نیست
تام: من هم معتقدم که هیچ کس کامل نیست
تام در آستانه ی تبدیل شدن به "قهرمان شهر ماست" او خیلی کامل به نظر می رسد فداکار و صلح طلب و خانواده دوست و البته قوی, آنقدر قوی که دو تا گانگستر را در سی ثانیه کله پا کند اما... اما او اساسن تام نیست, او یک گانگستر است او اهل فیلادلفیا است, او کلی آدم کشته و حالا یکی از قربانیان برای انتقام آمده... بله, هیچ کس کامل نیست. آدم ها گذشته ای دارند و فرار کردن از این گذشته "حداقل در فیلم کراننبرگ" ممکن نیست.دومین کشتاری که تام به راه می اندازد, آنگونه که خود او می گوید به معنای بازگشت به گذشته است بازگشت به جوئی کیوسک. نکته ی حاشیه ای ی زیبایی که در همین جا می توان به آن اشاره کرد, تغییرات ظریف چهره ی تام استار در برهه ی زمانی ای است که همسرش و تماشاگر می فهمند که او زندگی ی دیگری داشته, او گانگستری خطرناک بوده که خیلی ها به خونش تشنه اند و آن خیلی ها حالا پیداش کرده اند, صورت تام/جوئی چروک می خورد و معصومیتش را از دست می دهد
تاریخچه ی خشونت فیلم به شدت پیام گرایی به نظر می رسد, تمام عناصر جوری چیده شده اند که در نهایت به نحوی به خشونت مربوط می شوند چشم گیرترین داستان جانبی ی فیلم که ماجرای پسر تام در مدرسه است به نوعی بدیل کوچک تر ماجرای اصلی فیلم است, پسر هم چون پدرش از خشونت فر اری است اما وقتی که ناچار می شود به راحتی به شدید ترین شکل ممکن خشونت می ورزد. قصد قضاوت ندارم "هر چند که خودم چندان نمی توانم با این همه پیام های گنده گنده کنار بیایم" اما خوب این واقعیتی است, چه خوب و چه بد, چه تاویل پذیر و چه تاویل ناپذیر فیلم کراننبرگ تنها در محدوده ی نامش حرکت می کند یعنی ارائه ی تاریخچه ای در باب خشونت, این وسط بسیاری موضوعات بوده که می توانسته به غنی تر شده بعد معنایی ی فیلم کمک کند, از جمله دو شخصیتی بودن تام/ جوئی, از جمله داستان هابیل و قابیل گونه ی جوئی و برادرش اما کراننبرگ فقط اکتفا کرده به ارائه ی تاریخچه ای در باب خشونت. شاید می خواسته که فیلمش قابل تعمیم باشد شاید می خواسته یک فیلم سمبولیک بسازد؟
شخصیت اصلی ی فیلم تام, زیادی قوی است. آنقدر قوی که می تواند یک نصفه شب از خواب برخیزد و به فیلادلفیا برود و کل آدم های برادرش که چیزی است در حد دون کورلئونه را به همراه خود برادر بکشد و برای شام به خانه برگردد "و شام را در هراس و بی اعتمادی همراه با خانواده ای که دیگر آن خانواده ی اول فیلم نیست میل کند", این گونه رفتارهای این شخصیت اساسن باورپذیر نیست. اما بعید است که تعمدی پشت این باور ناپذیری وجود نداشته باشد. آیا شخصیت تام هجویه ای بر ابرقهرمان هایی هم چون راکی و رمبو است؟ گمان نمی کنم. هر چند که او اعمال ابر قهرمان گونه دارد و زندگی اش کاملن غیر قهرمانانه است اما, اما پایه های شخصیت تام در زمینی که راکی و رمبو از آن روییده اند کاشته نشده, این فیلم اساسن ربطی به ژانر حادثه ای و دیگر ژانرهایی که محتاج ابر قهرمان هستند ندارد و اساسن معرفی ی اولیه ی شخصیت تام "او یک مرد خانواده ی کامل است" هیچ ربطی به ابر قهرمانیت ندارد, اما اعمال او, اینکه بالای بیست آدم کش حرفه ای ی مسلح را می کشید و تنها سه بار تیر می خورد "آن هم در شانه هایش"... من این جنبه از شخصیت تام را نتوانستم باور کنم و البته نمی توانم او را هجوی بر ابرقهرمانان بدانم
در مجموع از دیدن فیم آخر کراننبرگ لذت نبردم
برچسبها: دیدههام