خودنوشت

1.همان طور که انتظار داشتم تماشای کارنامه‌ی آزمون کارشناسی‌‌ارشد اخم به پیشانی‌ام نیاورد و برای آدم افسرده‌ای مثل من این خودش غنیمتی می‌تواند باشد. گویا از مهر ماه باز هم به آفتاب دود‌آلود تهران اجبارن باید سلامی دوباره بگویم. خوب به درک، می‌گویم: دوباره سلام رفیق. من اومدم!

2.از خود نوشتن در این وبلاگ معصیتی بس عظیم است و انسانی عاصی مثل من را چه باک از معصیت؟!

شاید یکی دو هفته‌ای وبلاگ را به روز نکنم. می خواهم خودم را به روز کنم...

برچسب‌ها:

به خاطر چی؟

روزی روزگاری، امروز روی شیروانی داغ وبلاگ شد. +

برچسب‌ها:

ما جهانی ها

آیا روزی نخواهد رسید که "ما ایرانی ها" یا مثلن "ما آلمانی ها" خودمان را "ما جهانی ها" بنامیم؟ یعنی از چیزی فراتر از ملیت هویت بگیریم؟

اگر که آن رویا/کابوس قدیمی رخ دهد و موجودات بیگانه ای در سیاره ای دیگر دوستانه یا خصمانه نقش "دیگری" را در برابر "ما زمینی ها" بر عهده بگیرند واضح است که ما هویتی فراملی خواهیم یافت. هویتی سیاره ای. اما آیا بدون وجود "دیگری" امکان دارد که روزی خودمان را "ما جهانی ها" معرفی کنیم؟

دوست دارم روزی بتوانم خودمان را "ما جهانی ها" خطاب کنم. هر چند که مطمئنم این آرزو را به گور خواهم برد.

دلم می خواست "می 68" در پاریس باشم و مثل خیلی های دیگر فریاد بکشم: "همه ی ما یهودی آلمانی هستیم." حس می کنم این قشنگ ترین ، انسانی ترین و آرمانی ترین شعاری است که در عمرم شنیده ام. شعاری که چند میلیون پاریسی وقتی که دولت قصد داشت آن دانشجوی یک لا قبا "دانیل کوهن بندیت" را از فرانسه اخراج کند سر دادند.

همه ی ما آدم هستیم.

برچسب‌ها:

صدوپنجاه نکته در حوالیِ ویرایش

نکته های ویرایش _همان طور که انتظار داشتم_ یکی از جذاب ترین کتاب هایی بود که از نمایشگاه امسال خریدم. صدوپنجاه یادداشت کوتاه _و البته گاهی کمی بلندتر از کوتاه_ از علی صلح جو _یکی از اولین ویراستارهای ایران_ که به نظر من تمام خصوصیات یک یادداشت وبلاگی را دارند.
"اینها یادداشتهایی است که ضمن کار نوشته ام. موضوعات و نکته هایی به نظرم جالب آمده و از چند سطر تا چند صفحه دربارۀ آنها نوشته ام. (نکته های ویرایش. ص.1)"
صلح جو این صدوپنجاه یادداشت را در فصل هایی دسته بندی کرده: اختصار, اعراب، پاراگراف، پانوشت، جنسیت، و... _این خط را به شیوۀ آکسفوردی ویرگول گذاری کردم. برای اطلاعات بیشتر به کتاب نکته های ویرایش, یادداشتِ ویرگول قبل از "و" مراجعه شود!_ کتاب پر است خاطره های قشنگ، یادآوری های به جا و نکته های بدیع درباره ی فرآیند تولید متن.
" سگ بچه: دکتر مهدی محقق نقل می کند که روزی در کلاس درس ادیب نیشابوری نشسته بوده و موضوع درس دربارۀ ناصرخسرو بوده است. در این جلسه, شعری از ناصرخسرو مطرح می شود که در آن به کسانی اشاره می شود که سگ بچه می خورند و شاعر آنها را از این عمل نهی می کند. محقق از استاد می پرسد که آیا اصولآ کسانی هستند که سگ بچه بخورند, چون این عمل عجیب می نماید. ادیب نیشابوری می گوید که نه عجیب نیست. محقق حرف استاد را می پذیرد اما باطنآ مجاب نمی شود. بعدها معلوم می شود که خطا ناشی از بدخوانی نسخۀ خطی بوده است. قضیه این بوده که کاتب نسخۀ خطی «سیک پخته» را سگ بچه خوانده است! سیک پخته (= سه یک پخته) نوعی شراب است که سه بار آن را تقطیر یا تخمیر می کنند تا پرمایه و قوی شود. عقل سلیم همواره مشکل گشاست. بسیاری از غلطهای عجیب و غریب در برخی از ترجمه های امروزی ناشی از فقدان شعور متعارف است. اگر به این قابلیت خود تکیهکنیم و قضایای عجیب و متناقض را نپذیریم, پاسخ درست را خواهیم یافت. (نکته های ویرایش. ص. 185_شیوۀ نوشتار مطابق کتاب است_)"
البته کتاب می توانست کامل تر باشد. بحث دامنه دار جدانویسی به اندازه ی کافی مورد توجه کتاب نیست "در این کتاب اصل بر جدانویسی نیست." مواردی مثل تبدیل تنوین انتهای کلمه به "ن" که در شیوۀ نوشتار بسیاری _از جمله خود من_ رواج دارد هم مورد توجه قرار نگرفته و البته این ایرادی بر کتاب نیست. اساسن قرار نبوده که "نکته های ویرایش" یک کتاب جامع باشد. نکته های ویرایش 150 یاداشت جذاب است درحوالیِ ویرایش. همین و تمام. این کتاب را نشر مرکز منتشر کرده است.
"هزیمت فرانسه و هجوم انگلیس: ناگهان دیدیم که "اتازونی" رفت و به جایش "ایالات متحده" آمد. همراه با آن, "دینوزورها" فرار کردند و "دایناسورها" جای آن ها را گرفتند.(ص. 59)"

برچسب‌ها:

عاشقانه‌های یک سیگار. 4


خاکسترم کردی؛
چه آوردی
-تو ای دل-
بر سرم؟

برچسب‌ها:

یک ناشر در راه اهواز- تهران گم شده است

عدنان غریفی مجموعه داستان "شنل پوش در مه" را در اولین سال های دهه ی پنجاه منتشر کرد. یک مجموعه داستان خیلی خوب که جایگاه ادبیِ او را تعیین کرد. این مجموعه داستان از همان سال ها تا پائیز سال 86 تقریبن نایاب بود. در پائیز 86 یک ناشر شهرستانی این مجموعه را تجدید چاپ کرد. تجدید چاپ این اثر می توانست یک اتفاق باشد اگر...

آن ناشر شهرستانی اسمش "نشر رسش" است. چند سالی هست که در اهواز مشغول به کار است و اهل ادب خوزستان "از جمله مصطفی مستور, عدنان, بهزاد خواجات و مصطفی رستگاری" به آن اطمینان کرده اند و بعضی کارهاشان را برای انتشار به این ناشر سپرده اند اما نتیجه؟ من نام کتاب "شنل پوش در مه" را گوگل کردم و حتی یک نتیجه که به تجدید چاپ این کتاب اشاره کرده باشد نیافتم. انگاری که این ناشر که کتاب های خوبی را هم منتشر کرده در مسیر اهواز- تهران گم شده است.

دارم به این می اندیشم که وقتی کتاب مهمی مثل "شنل پوش در مه" این گونه نادیده می ماند دیگر کتاب های یک ناشر شهرستانی مثل نشر رسش با چه سرنوشتی رو به رو می شوند.

بعضی از کتاب های نشر رسش که در نمایشگاه هم قابل تهیه هستند:

ساعت گرینویچ. آن بیتی. ترجمه: احمد اخوت

پاکت ها. کارور. ترجمه: مستور "این کتاب به چاپ دوم رسیده"

عشق روی پیاده رو. مستور "چاپ چهارم"

طبیعت زنده چند زن. کیارنگ علایی

منازعه در پیراهن. خواجات

چهار آپارتمان در تهران پارس. عدنان غریفی "این کتاب بار اول در هلند منتشر شده"

شنل پوش در مه. عدنان


نکته: درباره رسم الخط مزخرف این مطلب ارجاع می دهم به توضیح نالازم مطلب قبل.

نکته 2: قالب این وبلاگ دیگه تا مدتی نامعلوم تغییر نمی کنه. قول می دم!

نکته 3: شاید فردا درباره نشر فردای اصفهان و نشر فرهنگ ایلیای رشت بنویسم. شاید هم ننویسم! نشر فرهنگ ایلیا مجموعه گفتگوهای محمد تقی صالح پور با شاعرانی مثل فروغ, اخوان و... در بازار "یک نشریه ادبی مربوط به دهه 40" را منتشر کرده. نشر فردا هم که احتمالن معرف حضور هست.

برچسب‌ها:

فنون نمایشگاه گردی!

توضیح نالازم: نرم افزار لازم موجود نبود پس این نوشته قواعد سخت افزاریِ فارسی نویسی را رعایت نکرد!

1. ازدحام اسم ها در نمایشگاه کتاب آدم را سردرگم می کند و در چنین محیطی آدم خواه یا ناخواه به دنبال پناهگاه خواهد بود. پناه گاهی برای خلاص شدن از سردرگمیِ حاصل از ازدحام. منظورم از پناهگاه چمن حیاط نمایشگاه و صندلی هایی که برای رفع خسته گی در نظر گرفته شده اند نیست. صندلی ها و چمن شاید رفع خسته گی کنند اما رفع سردرگمی نمی کنند. ما وقتی به نمایشگاه می رویم به دنبال پناهگاهی هستیم تا با کمک آن از سردرگمی خلاصی بیابیم.

2. یک از پناهگاهای ممکن و معمول برای خلاصی از سردرگمی, چنگ زدن به ریسمان مطمئن اسم های آشنا است. دیروز غرفه ی نشر ققنوس آنقدر شلوغ بود که من از خیر نزدیک شدن به آن گذشتم. به نشر مرکز هم اگر یکی دو تا از کتاب های لازمم را منتشر نکرده بود نزدیک نمی شدم. "یعنی غرفه شان را با قدومم مزین نمی کردم!" شلوغ بودن این غرفه ها را اگر بگذاریم در کنار خلوتی اکثر غرفه ها مشخص می شود که اکثر بازدیدکننده گان پناهگاه خود را در بین این نام های آشنا می جویند. یعنی که ترجیح می دهند نمایشگاه گردی شان را متمرکز کنند بر روی بازیابی ی اسم های آشنا.

یک راه دیگر تهیه ی فهرست کتاب های لازم پیش از حضور در نمایشگاه است. اما مشکل این جاست که اکثر این فهرست ها هم ما را به همان نام های آشنا هدایت می کنند. در واقع بین تهیه ی لیست کتاب های لازم و رفتن به غرفه های ناشران بزرگ در اکثر موارد تفاوت محسوسی وجود ندارد.

من دیروز اگرچه یک فهرست خیلی کوچک از کتاب های خیلی لازم را همراهم داشتم ولی آن پناهگاه کذایی را جای دیگری جستجو کردم. دیروز مبنای نمایشگاه گردی من کشف اسم های کوچک بود.

3. خیلی ناشرهای کوچک هستند که کتاب های خیلی خوبی منتشر می کنند و کتاب هاشان به هر دلیلی ناشناخته باقی می مانند. نمایشگاه برای من جایگاهی است برای کشف این گونه ناشرها. ناشرانی که شاید نمایشگاه تنها فرصت دسترسی به آنها باشد. این از نظر من جذاب ترین راه برای نمایشگاه گردی است. هر چند راه فرسوده کننده ای است. خیلی سخت است این که خیلی از غرفه ها را با دقت و به دنبال کتاب خوب از نظر بگذرانی و البته این سختی نتایج جذابی به همراه دارد. دیروز من کتاب های خیلی خوبی در نمایشگاه پیدا کردم. کتاب هایی که هرکدامشان می توانند برای مدتی لذت ببخش باشند. هیچ کدام از این کتاب ها را از غرفه های خیلی شلوغ نخریده ام. و البته تصور نمی کنم که اکثر این کتاب ها را در زمانی غیر از زمان برگذاری نمایشگاه بشود پیدا کرد. من ترجیح دادم تهیه ی کتاب های تازه ی نشر چشمه و نشر ققنوس و نشر فلان و بهمان را بگذارم برای یک فرصت مناسب تر. نمایشگاه فرصتی است که تمرکز روی ناشرانی که کتاب هاشان همیشه در دسترس است ممکن است آن را به هدر بدهد.

سعی می کنم توی این دو سه روز باقی مانده از نمایشگاه دو سه تا از کشف های دیروزم را در اینجا معرفی کنم.

برچسب‌ها:

چه روزی، آه چه روزی

1. امروز چار‌ساله می‌شود، مرگ حسین منزوی. چار سال است که مرگ و حسین منزوی دارند در حوالی‌ی ما می‌گردند و ما سالی یک‌بار چوب‌خط‌زن این گردش هستیم "چه کار احمقانه‌ای".

2. این غزل از حسین منزوی به نظرم یکی از کارهای خوب اوست. او در این غزل از آن فضای فخیمی که بر اکثر کارهای خوبش حاکم است دور شده و ضعف بنیادین کارش یعنی عدم انسجام طولی ابیات را هم انگاری دوا درمان کرده است. اروتیسم دلچسب حاکم بر فضای شعر را دوست دارم و رنگارنگی‌ و آرامش شعر آرامم می‌کند. این شعر را توی وب‌گردی‌هام دیدم. در این وبلاگ. پیش از این ندیده بودمش. گویا از آخرین شعرهای اوست:

شكوفه‌هاي هلو رُسته روي پيرهنت

دوباره صورتی‌ی صورتیست باغ تنت

دوباره خواب مرا مي‌برد كه تا برسم

به روز صورتي‌ات رنگ مهربان شدنت

چه روزی آه چه روزی كه هر نسيم وزيد

گلی سپرد به من پيش رنگ پيرهنت

چه روزی آه چه روزی كه هر پرنده رسيد

نوكي به پنجره زد پيشباز در زدنت

>تو آمدي و بهار آمد و درخت هلو

شكوفه كرد دوباره به شوق آمدنت


درخت، شكل تو بود و تو مثل آينه‌اش

شكوفه‌هاي هلو رُسته روي پيرهنت



و از بهشت‌ترين شاخه روي گونه‌ي چپ

شكوفه‌اي زده بودي به موي پُرشكنت



پرنده‌اي كه پريد از دهان بوسه‌ي من


نشست زمزمه‌گر روي بوسه‌ي دهنت



شكوفه كردي و بي‌اختيار گفتم آه

چقدر صورتي ِ صورتي‌ست باغ تنت

3. مسافرم. می‌خوام بیام نمایشگاه. ای تهران، ای احسان و ای دی‌اکسید کربن! دوران تبعید خودخواسته دارد می‌رسد. انگار کن که مجبورم دوباره مدتی را با شما سر کنم!

برچسب‌ها:

یک عاشقانه‌ی ناآرام: ابر شلوار پوش

ای شما/ ظریف الظرفا/ که عشق را با کمانچه می‌خواهید/ ای شما/ خشن الخُشنا/ که عشق را/ با طبل و تپانچه می‌خواهید/ سوگند حتی یک نفرتان/ نمی تواند پوستش را/ چون من شیار اندازد/ تا نماند بر آن/ جز/ رد در ردِ لب و لب

1. روسیه‌ی اوایل قرن پیش "و روسیه‌ی قرن پیش از آن" جایگاهی بود برای جنجال‌آفرینی‌ی مکتب‌هایی که در اروپا به بن‌بست رسیده بودند. فوتوریسم یکی از این مکتب‌ها بود. حالا برای ما نه فوتوریسم معنا دارد و نه مارینتی‌ "سردسته‌ی فوتوریست‌ها" برایمان اسم شناخته شده‌ای است. اما مایاکوفسکی را می‌شناسیم. دشمن درجه یک او آنا آخماتوای آکمه‌ایست را هم می‌شناسیم. این یعنی که آن‌که غربال دارد از پس کاروان می‌آید. یعنی که مکتب‌ها مهم نیستند. شعرها مهم‌ هستند. ابرشلوارپوش شعر بسیار مهمی است زیرا که بعد از نود و چند سال هنوز آتش می‌اندازد به جان آن‌هایی که یک چیزی گوشه‌ی دلشان گیر کرده. آن چیز احتمالن یک چیز داغ است. چیزی مثل طغیان.

2. خواب‌گاه فیض کوی دانشگاه را با خیلی تجربه‌ها به یاد می‌آورم. یکی از این تجربه‌ها مستانه مایاکوفسکی خواندن بود. اگر تجربه نکرده‌اید نمی‌فهمید چه ‌می‌گویم. مست باشی. دختره هم تازه قهر کرده باشد...

3. من محبوب بودن صلیب شکسته و دیگر آثار کارو را با این جمله توجیه می‌کنم: معمولن شعرهای طغیان‌گر فارغ از اصالت هنری‌شان مورد توجه قرار می‌گیرند. "اما خودمانیم، کارو انگار کن که مرگ ندارد!" شاید استقبال از ابرشلوارپوش را هم بتوان با همین جمله توجیه کرد اما ابرشلوارپوش یک اثر اصیل و جاودانه‌ی هنری است:

چه خوب است/ پنهان در پیراهنی زرد/ جان از گزند نگاه ایمن داشتن/ چه خوب است/ زیر دندان تیغه ی اعدام/ این فریاد:/ شیرکاکائو فان هوتن بنوشید!/ من/ این لحظه ی اوج/ این بلندای فشفشه را/ به هیچ چیز نخواهم داد

صد البته که این‌جا جای دلیل آوردن برای این حکم نیست. اگر حکم من را قبول ندارید بگویید تا دلیل بیاورم.

4. ترجمه‌ی کاشیگر از این شعر واقعن دوست‌داشتنی است. بگذارید یک جسارتی بکنم در انتهای این نوشته:

ابر شلوار پوش سروده‌ی ولادیمیر مایاکوفسکی و مدیا کاشیگر فشارخون آدم را بالا می‌برد!


شعر ابرشلوارپوش را این‌جا بخوانید. "البته با چندین و چند سهو تایپی"


یک مقاله از مایاکوفسکی: شعر چگونه ساخته می‌شود



برچسب‌ها:

سعدی‌نامه

آلبوم سعدی‌نامه، با موسیقی‌ی ارشد طهماسبی از سه جهت برای من یک محصول هنری‌ی دوست‌داشتنی است. اولین علتش این است که در این آلبوم شعرهایی از سعدی استفاده شده‌اند که "به جز یکی‌شان" تا حالا روی موسیقی‌ای قرار نگرفته‌اند و توسط خواننده‌ای خوانده نشده‌اند "این را البته ارشد طهماسبی گفته، مسئولیتش هم با خود او!" و این از نظر من یک امتیاز حاشیه‌ای‌ی مهم است، علت اصلی‌ی خرید این آلبوم توسط من "شنیدن" شعرهایی از سعدی بود و این خیلی خوب است که این شعرها برای اولین‌بار امکان "شنیده‌شدن" یافته‌اند.

علت دوم اهمیت این آلبوم برای من نقشی‌ است که صدای کمانچه در آن ایفا می‌کند. کمانچه‌ی اثر را سعید فرج‌پوری زده است. در سعدی‌نامه صدای کمانچه آن‌قدر مشخص به گوش می‌رسد که اگر بگویم تشخص صدای کمانچه در آلبوم سعدی‌نامه از صدای خواننده‌ی کار "سالار عقیلی" بیشتر است از نظر خودم اغراق نکرده‌ام.

نکته‌ی سوم هم این است که: من شنیده بودم در سیستم ارشد طهماسبی صدای خواننده مانند صدای باقی‌ی سازها به گوش می‌رسد و هیچ ارجحیتی به کار آنان ندارد اما فکر می‌کردم این حرف فقط یک جور پز است اما باور کنید ارشد طهماسبی به طرزی باورنکردنی توانسته در این کار تعادل ساز و آواز را رعایت کند. در این کار همه‌ی صداها به یک تناسب شنیده می‌شوند هر چند که صدای سالار عقیلی و صدای کمانچه‌ی فرج‌پوری به نسبت دیگر صداها تشخص بیشتری دارند. فکر می‌کنم اصولن هدف طهماسبی در موسیقی رسیدن به این تناسب بوده و به عنوان یک مخاطب عام باید بگویم "حس می‌کنم" که او به هدفش رسیده.

اما یک چیزی این وسط آزارم می‌دهد: من حس کردم در بعضی کارها تناسب بین شعر و موسیقی برقرار نیست. بعضی از اشعاری که انتخاب شده بودند از منظر محتوایی تناسبی با ریتم تند قطعات این آلبوم نداشتند. از جمله قطعه‌ی گیسو کمند. درباره‌ی سالار عقیلی هم باید بگویم آدم از پشت صداش می‌تواند حرکات سر و دستش هنگام خواندن این اثر را حس کند!

آلبوم سعدی‌نامه را حوزه‌ی هنری در زمستان 86 منتشر کرده و علاوه بر سعید فرج‌پوری که در آن کمانچه زده، حمید متبسم با تار و سه‌تار،حسین بهروزی‌نیا با بربط، پژمان حدادی با تنبک و بهنام سامانی با دف و دایره و دمام در آن نواخته‌اند. این افراد تشکیل‌دهنده‌گان گروه دستان هستند.

برچسب‌ها:

معصوم اول

دیشب را با دوباره خواندن معصوم‌های هوشنگ گلشیری سر کردم. انگیزه‌ساز جستار "گوتیک ایرانی" از ده‌ جستار داستان‌نویسی حسین‌ سناپور بود که قسمت اصلی‌ی آن نقدی نوع‌شناسانه است بر داستان معصوم اول، به انگیزه‌ی یافتن مولفه‌های داستان گوتیک در آن.

شاخصه‌ی این داستان گلشیری از نظر من دودلی‌های راوی‌ی داستان در پذیرش روایت رایج از ماجراهایی است که حسنی ایجاد کرده است. "همین‌جا بگویم که حسنی در این داستان و اصولن درگویش اصفهانی یک اسم عام است برای نامیدن چیزی که که در گویش تهرانی/معیار مترسک نامیده می‌شود، این را از جستار سناپور یاد گرفتم!" این دودلی که اصولن هیچ ربطی به شک روشن‌فکرانه‌ ندارد و می‌تواند نوعی عدم تمایل برای پذیرش از روی ترس باشد تا پایان داستان یک بعد توجیه‌گرانه‌ به ماجراهایی می‌دهد که همه "و از جمله راوی" پذیرفته‌اند که حسنی باعثشان شده. راه افتادن حسنی پشت سر اهالی‌ی ده "و از جمله خود راوی" حامله کردن حسنی دختر کدخدا را! و در نهایت هم بلائی که پای عبدالله را ناقص می‌کند و جان او را می‌گیرد. سناپور این شاخصه را فرارفتن از نوع گوتیک می‌داند. من البته به دلایلی که این‌جا جای گفتنشان نیست چندان با نقد سناپور بر این داستان هم دل‌ نیستم و بالطبع چندان اصراری ندارم که این شاخصه در داستان معصوم اول فراتر رفتن از فلان یا بالعکس فرورفتن در فلان هست یا نیست. برای من مهم این است که این تردید مشخصن راوی‌ی این داستان را از یک معلم ساده و کم‌سواد روستایی به یک ترسوی شکاک ارتقا می‌دهد.

من معتقدم که شخصیت راوی‌ی معصوم اول قابلیت فراوانی برای نشستن بر روی تخت تحلیل روان‌کاوانه دارد. نمی دانم کسی تا حالا این‌جور نقدی به روی این داستان انجام داده یا نه اما اگر که این نقد صورت بگیرد می‌شود با توقف در روایت معلم از ماجرای حسنی که از طریق نامه‌نگاری برای برادرش به ما ارائه می‌شود و با تمرکز بر روی پیچش‌های لحنی‌ی روایت و تردیدهای راوی بر ابعاد جالب و احتمالن مغفول این شخصیت نور تاباند. البته بدیهی است که یک داستان را از منظرهای مختلفی می‌شود تحلیل کرد!

ببینم اصلن شما این داستان رو خوندید؟ نخوندید؟ بخونید!

برای خواندن بعضی از آثار بازداشته از انتشار گلشیری این‌جا بروید. برای خواندن معصوم اول به مجموعه‌ی داستان‌های گلشیری "نیمه‌ی تاریک ماه" و یا مجموعه داستان "نمازخانه‌ی کوچک من" رجوع کنید.

برچسب‌ها: